Get Mystery Box with random crypto!

ادامه ... پادشاه گفت : «مرد عجیبی به نظر می رسی. اولا که بدو | اشو

ادامه ...


پادشاه گفت : «مرد عجیبی به نظر می رسی. اولا که بدون اجازه به باغ ما می آیی و اصرار می کنی که باید به حضور پادشاه شرفیاب شوی و اکنون که می گویم هر چه خواهی، فقط به زبان بیاور، تعلل میورزی، آرامش و سکوت مرا بر هم نزن!»
گدا خندید و گفت : «آرامشی که بر هم می خورد، آرامش نیست و سکوتی هم که بر آشفته گردد، فقط یک رویاست، واقعیت نیست».
در این زمان پادشاه به دیده تعجب به خدا می نگرد. او داشت چیز فوق العاده مهمی می گفت. پادشاه به فکر فرو رفت: «تردیدی نیست که این مرد گدایی عادی نیست. گدا دوباره گفت : «بهتر است از نو درباره اش فکر کنید، چون آنچه می خواهم این است که فقط این کاسه گدایی را با هر چیزی که اراده می فرمایید، پر کنید تا از پیشگاه مبارک مرخص شوم، اما باید پر باشد».
پادشاه خنده ای سر داد و گفت : «عجب مرد دیوانه یی هستی. خیال می کنی ما از پر کردن این کاسه گدایی عاجزیم؟» او خزانه دار را به نزد خود فرا خوانده، گفت: «این کاسه گدایی را از الماس و سنگ های گرانبها پر کن».
خزانه دار هیچ سر در نمی آورد چه اتفاقی افتاده است. سابقه نداشت کسی کاسه یک گدا را از الماس پر کند. گدا به خزانه دار تذکر داد : « یادتان باشد تا وقتی کاسه گدایی پر نشده، من از اینجا جم نمی خورم».
و این زورآزمایی بین یک گدا و یک پادشاه بود...


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 79 و 80

کانال اشو
@Oshocenterr