Get Mystery Box with random crypto!

ادامه ... حالا بقیه داستان جالب است... به محض اینکه مشتی الم | اشو

ادامه ...


حالا بقیه داستان جالب است... به محض اینکه مشتی الماس در کاسه گدایی می ریختند، در همان لحظه ناپدید میشد. پادشاه در موقعیت بسیار نگران کننده ای قرار گرفت، با این حال خم به ابرو نیاورد و گفت : « هر چه پیش آید، خوش آید، حتی اگر تمامی خزانه از دست برود، منی که سلاطین و امپراطوران بزرگی را شکست داده ام، زیر بار خدایی پا برهنه نخواهم رفت» و خزانه خالی شد! این خبر در سراسر شهر پیچید. هزاران نفر از مردم در آنجا جمع شدند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است. تا آن روز کسی پادشاه را چنین در هم شکسته، عصبی و در حال رعشه ندیده بود.
سرانجام که خزانه ته کشید و کاسه گدایی كما فی السابق خالی ماند، پادشاه به پای گدا افتاد و گفت : «مرا ببخش، من نفهمیدم. من هرگز در این باره فکر نکرده بودم. من نهایت سعی خود را کردم، اما حالا... دیگر چیزی ندارم تقدیم کنم. تو با گفتن را از این کاسه به من ثابت خواهی کرد که مرا بخشیده ای. کاسه گدایی عجیبی است - مشتی الماس آن را پر می کرد، اما همه خزانه هم برای پر کردنش کفاف نداد».
گدا خنده ای کرد و گفت : «لازم نیست نگران باشید. این کاسه، یک کاسه گدایی نیست. من کاسه سر آدمیزادی را یافتم و از آن این کاسه گدایی را ساختم. از قرار معلوم هنوز عادت دیرینه از سرش نیفتاده است. آیا تا به حال به کاسه گدایی خودتان - کاسه سرتان - نگاه کرده اید؟ به آن هر چه بدهی باز هم بیشتر و بیشتر میخواهد. فقط یک زبان سرش می شود «بیشتر». هميشه خالی است، همیشه گداست».


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 80

کانال اشو
@Oshocenterr