Get Mystery Box with random crypto!

‍ «اینها چه آدم‌هایی هستند که همه جانشان به تشریفات بند است و | فلسفه و ادبیات

‍ «اینها چه آدم‌هایی هستند که همه جانشان به تشریفات بند است و تمام فکر و ذکرشان در طول سال به اینکه از چه راه می‌توانند حتی شده یک صندلی به شاه نزدیک تر بنشینند! و تو نه خیال کنی که هیچ کار و باری ندارند. نه برعکس، دارند…»

«خل اند که نمی‌بینند جا و مقام خیلی هم تعیین کننده نیست، و اویی که در صدر می‌نشیند، اغلب اوقات نقش اول را ندارد، چه بسا شاه که وزیرش، و چه بسیار وزیر که منشی اش او را اداره می‌کند! پس صدر نشینی حق کیست؟»

«هیچ نه انگار صدبار تصمیم گرفته‌ام به گردنش بیاویزم! خدا می‌داند چه دردی دارد ین همه دل فریبی را در دسترس ببینی و دستت بسته باشد. آن هم جایی که دست یازیدن طبیعی‌ترین کشش بشری است. مگر بچه‌ها به هوای هر آنچه دلشان طلبید، دست دراز نمی‌کنند؟.... و من؟»

«خدا می‌داند که با این آرزو؛ و گاه حتی با این امید به بستر رفته‌ام که دیگر بیدار نشوم و باز صبح چشم باز می‌کنم و آفتاب را می‌بینم و حالی فلاکت بار به من دست می‌دهد، کاش دمدمی بودم. در آن صورت گناه را به گردن …»

«همهٔ بزرگان و آموزگاران و مربیان برآنند که بچه خودش نمی‌داند چرا می‌خواهد؛ ولی این که بزرگ‌ترها هم مثل بچه در دامان زمین تاتی می‌کنند و مثل بچه نمی‌دانند از کجا آمده‌اند و به کجا می‌روند، و در کار و کردارشان حتی آن هدف راستین و روشن بچه هم نیست و مثل بچه هم به حکومت با ابزار نان قندی و تو سری تن در می‌دهند، واقعیتی ست که بسا بسیاری نپذیرند، حالی که به گمان من این واقعیت روشنی روز را دارد!»

«من این داوری ام را رک و راحت با تو در میان می‌گذارم، چون می‌دانم در جوابم بسا تأیید کنی اساساً آدم‌هایی خوشبخت ترند که بچه وار فارغ از غم فردا زندگی می‌کنند و به هر جا که می‌روند عروسکشان را با خودشان می‌برند و رخت به تنش عوض می‌کنند و به هوای نان قندیِ مادر با همهٔ احترام جلوی صندوق خوراکی بالا و پایین می‌روند، وقتی هم که بالاخره به این آرزوی دلشان رسیدند، دو لُپّه می‌خورند و داد می‌زنند: باز هم! این آدم‌ها مخلوقاتی خوشبخت اند، و جز این قماش، کسانی هم که روی کار و کسب حقیرشان یک اسم دهن پر کن می‌گذارند و دنبال سود خود دویدن را با منت تمام کاری کارستان در راه رفاه جامعه جا می‌زنند ـ خوشا به حال آن‌ها که این عشوه‌ها را بلدند! ولی آن انسانی که فروتن است و از سر راستی کنه چنین راه و راسمی را می‌بیند، و می‌بیند هم که دستمایهٔ هر شهروندِ خوش نه بیش از این است که باغچهٔ خانه اش را باغ بهشت می‌گیرد، یا آن تیره روزترین بینوا هم خود اگر در زیر بار سختی از نفس بیفتد، میل به زندگی از سرش نمی‌افتد، و هر آدمی که بگیری دوست دارد آفتاب را شده حتی یک دقیقه بیش تر ببیند، یک چنین انسانی خاموشی پیشه می‌کند و به دنیای عواطف خود پناه می‌برد و خوشبخت است، چرا که انسان است؛ و هر اندازه هم که در قید و بند باشد، در کنه دل احساس شیرین آزادی را نگاه می‌دارد و می‌داند هر وقت که خواست، در خود می‌بیند ترک این سیاهچال کند.»

#رنج_های_ورتر_جوان
#یوهان_ولفگانگ_فون_گوته

l عضو شوید l
@Philosophers2