Get Mystery Box with random crypto!

«ویلهلم! بدون عشق، دنیا چه معنایی می‌تواند برای قلبمان دربرداش | فلسفه و ادبیات

«ویلهلم! بدون عشق، دنیا چه معنایی می‌تواند برای قلبمان دربرداشته باشد؟ به گمانم درست مانند فانوسی جادویی بدون هیچ نوری جلوه گر باشد… به محض آن که شعله‌ای در آن وارد می‌کنید، بی درنگ متنوع‌ترین تصاویر بر روی دیوار ظاهر می‌گردد؛ و آن هنگام که همه این چیزها، تنها اشباحی بیش نباشد که در شرف عبور است، باید اقرار کرد که همین اشباح قادرند سعادت ما را، آن هنگام که در کنارشان حضور یافته‌ایم فراهم آورند، و ما نیز مانند پسران خردسالی شگفت زده و حیران، در برابر این تظاهرات خارق‌العاده، مسحور بر جای می‌مانیم.»

«از آن هنگام به بعد، آفتاب، ماه، ستارگان، می‌توانند به هر شکلی که مایلند، به نظم آیند! دیگر حتی نمی‌دانم چه هنگام روز است، و چه هنگام شب از راه رسیده است… عالم هستی در اطرافم، محو و ناپدید گشته است… چند وقت بعد: آخر چرا بایستی آنچه موجب سعادت و خوشبختی بشر می‌شود، به همان اندازه، به عنوان سرچشمه بدبختی و سیه روزی او نیز به شمار رود…؟»

«افسوس! چه خلأئی! چه خلاء وحشتناکی در سینه‌ام حس می‌کنم!... اغلب می‌اندیشم:"چنانچه می‌توانستی تنها یک بار، یک بار، او را بر سینه ات بفشاری، آن گاه یقیناً همه این خلاء پر می‌شد…"»

«تمایل طبیعی بشریت، ما را وسوسه می‌کند که دست خود را پیش بریم… مگر کودکان نیز به سهم خود، همواره سعی ندارندآن چه را مشاهده می‌کنند، به سرعت چنگ زنند و در مشت خود نگاه دارند؟ پس من چه…؟»

«آه، این را نیک می‌دانستم که مرا دوست می‌داری! نخستین نگاه‌هایت، آن نگاه‌های سرشار از روح و جان، آن نخستین فشردن دستت، این را به من آگاهی داد…»

«چه اهمیت دارد که آلبرت شوهرت باشد؟! شوهر…! این برای این جهان خواهد بود… و برای این جهان نیز، من با دوست داشتنت، مرتکب گناهی می‌گردم: با میلی عمیق برای بیرون کشیدنت – چنانچه در توانم می‌بود! - از میان بازوان او، تا تو را به میان آغوش خویش بازگردانم…! باشد! گناه معنا دهد! از این بابت، خود را کیفر می‌کنم. اما من این گناه را چشیده‌ام: در همه لذات آسمانی اش…! من ضماد حیاتبخش را در وجود خویش تنفس کردم، و نیروی آن را در قلبم جاری ساختم… از آن لحظه به بعد، تو به من تعلق یافتی!»

«امان از دست شما جماعت عاقل. احساس زدگی! مستی! جنون! شما ادم‌های منزه و پاک خونسردید و بی اعتنا؛ و با همین خونسردی و بی اعتنایی مست را سرزنش می‌کنید و دیوانه را تحقیر؛ و مثل زاهد دامن می‌کشید و رد می‌شوید و مثل واعظ شکر می‌کنید که خداوند شما را مثل آنها نیافریده است. من بیشتر از یکبار مست بوده‌ام و شوریدگی ام با جنون خیلی فاصله نداشته است و از هیچ‌کدام از این حالات هم پشیمان نبوده‌ام و با معیارهایی که دارم عمیقاً فهمیده‌ام که مردم هر ادم فوق معمولی را که به کاری بزرگ و یا در ظاهر ناممکن دست زده از قدیم و ندیم با انگ مستی یا دیوانگی بدنام کرده‌اند؛ و اما در زندگی عادی هم تحمل می‌خواهد که در واکنش به هر ازادمنشانه و نجیبانه و نامنتظری بشنوی این بابا مست است! دیوانه است! ای شما هوشیاران شرم کنید! شرم کنید ای شما فرزانگان!»


#رنج_های_ورتر_جوان
#یوهان_ولفگانگ_فون_گوته

l عضو شوید l
@Philosophers2 .