Get Mystery Box with random crypto!

‍ چقدر همه چیز دور است. نمی‌فهمم چرا باید در این جهان کاری کن | فلسفه

‍ چقدر همه چیز دور است. نمی‌فهمم چرا باید در این جهان کاری کنیم، چرا باید دوستان و آرمان‌ها، امیدها و رویاهایی داشته باشیم؟ بهتر نبود به گوشه‌ای دورافتاده از دنیا پناه می‌بردیم، جایی که در آن صدایِ هیاهو و آشفتگی‌های جهان به گوشمان نرسد؟ آن وقت می‌توانستیم از فرهنگ و جاه‌طلبی چشم بپوشیم؛ همه چیز را ببازیم بی‌آنکه چیزی به کف آریم؛ مگر این دنیا چه حاصلی برای ما دارد؟ برای برخی منفعت بی‌اهمیت است...

چنان در زندگی تنهاییم که باید از خود بپرسیم آیا تنهایی در مرگ نشانه‌ای از وجودِ انسانیِ ما نیست؟ آیا آخرین لحظه را تسلایی است؟ میل به زیستن و مرگ در میان اجتماع نشانه‌ی نقصانی بزرگ است. مردن در گوشه‌ای تنها و متروک هزار بار بهتر است، طوری که بتوان بدون اطوارهای احساساتی و دور از چشم دیگران جان سپرد. بیزارم از کسانی که در بستر مرگ بر خود مسلط می شوند و حالتی می‌گیرند که بر دیگران تأثیر بگذارند. اشک، مگر در تنهایی، سوزان نیست. تمایلِ انسان‌ها به بودن در میان دوستانشان، در هنگام مرگ، از فرطِ ترس و ناتوانی از تنها زیستن در آخرین لحظات است. می‌خواهند در لحظه‌ی مرگ هم، "مرگ" را فراموش کنند! آنها فاقد شجاعتی بی‌پایان‌اند: چرا درها را به روی خود نمی‌بندند و از احساساتِ دیوانه‌کننده، با هوشیاری و هراسی بی‌حدومرز، رنج نمی‌کشند؟

از همه چیز بسیار جدا افتاده‌ایم! اما مگر همه چیز به همین اندازه برایمان دور از دسترس نیست؟

عمیق‌ترین و طبیعی‌ترین شکلِ مرگ، مردن در انزواست... در چنین لحظاتی، شما از زندگی، عشق، لبخند، دوستان و حتی از خودِ مرگ خواهید بُرید و از خویش خواهید پرسید مگر جز پوچیِ دنیا و پوچیِ خودتان، چیزِ دیگری هم وجود دارد؟

#امیل_سیوران
#بر_‌قله‌های_‌ناامیدی
ترجمه‌ی #سپیده_کوتی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3