اولش یکم سخته، اما کم کم عادت میکنی، به صبحهایی که به محض باز | دکتر علی میرآقایی
اولش یکم سخته، اما کم کم عادت میکنی، به صبحهایی که به محض باز شدن چشمات نخواد به کسی صبح بخیر بگی! عادت میکنی به کسی رو نداشتن برای به اشتراک گذاشتن حرف ها و احساساتت. یاد میگیری خیلیا ممکنه بیان، ولی آخرش بهجز خودت هیچکی برات نمیمونه. خودتو غرق کار میکنی، غرق درس، غرق زندگی. میترسی که نکنه یهوقت بیکار بشی و یادت بیاد چقدر تنهایی؛ چقدر دنیات خالیه؛ چقدر هیچکس نیست! ولی میدونی... مهم اینه، بالأخره عادت میکنی، بالأخره یه روز میاد که زندگی هرچی مُشت میزنه تو دیگه دردت نمیاد! فقط بهش لبخند میزنی...