Get Mystery Box with random crypto!

قَلَمْ✒️

لوگوی کانال تلگرام qui_ltr — قَلَمْ✒️ ق
لوگوی کانال تلگرام qui_ltr — قَلَمْ✒️
آدرس کانال: @qui_ltr
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 217
توضیحات از کانال

✒️کانال تلگرامی قلم، جایی برای باور اندیشه!
✒️پرورش ذهن = پیش به سوی نویسندگی
گفتن از عادات نویسندگی و تکنیک درست­‌نویسی تا یک جایی مفید و بسیار لازم است، اما در نهایت همه چیز باید به فکر منجر شود.
پل ارتباطی ما:
@qUi_Ltr_bot

Ratings & Reviews

4.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2022-02-26 07:38:01 وقتی كتابی توی جيبت يا توی كيفت داری، مخصوصا وقتهايی كه غمگينی و غصه‌دار، مثل اين است كه صاحب يک دنيای ديگر هستی!
دنيايی كه میتواند شادی را به تو برگرداند!

اورهان پاموك

@qui_ltr
174 views04:38
باز کردن / نظر دهید
2022-02-25 09:27:06 يك پروفسور فرانسوی در جشن بازنشستگی اش در دانشگاه سوربن فرانسه چنین گفت :

من عمرم را وقف ادبیات فارسی ایرانی کردم و برای اینکه به شما اساتید و روشنفکران جهان توضیح دهم که این ادبیات عجیب چیست ، چاره ای ندارم جز اینکه به مقایسه بپردازم و بگویم که ادبیات فارسی بر چهار ستون اصلی استوار است :
فردوسی ، سعدی ، حافظ و مولانا.
فردوسی ، هم سنگ و همتای هومر یونانی است و برتر از او .

سعدی ، آناتول فرانس فیلسوف را به یاد ما می آورد و داناتر از او .

حافظ با گوته ی آلمانى قابل قیاس است ، که او خود را ، شاگرد حافظ و زنده به نسیمی که از جهان او به مشامش رسیده ، میشمارد .

اما مولانا ، در جهان هیچ چهره ای را نیافتم ، که بتوانم مولانا را به او تشبیه کنم ، او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند ، او فقط شاعر نیست ، بلکه بیشتر جامعه شناس است و روانشناسی کامل ، که ذات بشر و خداوند را دقیق می شناسد ، قدر او را بدانید و به وسیله ی او خود و خدا را بشناسید .

من اگر تا پایان عمرم دیگر حرفی نزنم ، همین شعر برای همیشه کافی است :

باران که شدى مپرس ، اين خانه کيست
سقف حرم و مسجد و ميخانه يکيست
باران که شدى ، پياله ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پيمانه يکيست
باران ! تو که از پيش خدا مى آیی !
توضيح بده عاقل و فرزانه يکيست ؟
بر درگه او چونکه بيفتند به خاک
شير و شتر و پلنگ و پروانه يکيست

با سوره ى دل ، اگر خدا را خواندى
حمد و فلق و نعره ى مستانه يکيست
از قدرت حق ، هر چه گرفتند به کار
در خلقت حق ، رستم و موریانه يکيست
گر درک کنى ، خودت خدا را بينى
درکش نکنى ، کعبه و بتخانه يکيست

@qui_ltr
153 views06:27
باز کردن / نظر دهید
2022-02-19 20:05:26 همزه

ما در زبان فارسی همزه نداریم. بنابراین واژه‌های فارسی را نباید با همزه به کار ببریم.

درست نادرست
پاییز پائیز
آیین آئین
می‌گوییم می‌گوئیم
بیاییم بیائیم




پارسی را درست بیاموزیم

@qui_ltr
355 views17:05
باز کردن / نظر دهید
2022-01-08 01:00:15تنهایی و معنای نویسنده

امروز زندگی‌نامه‌ی محمد چرمشیر را مرور می‌کردم که بیش از صد نمایشنامه خلق کرده است. این شد که یکی از معماهای دنیای نوشتن برایم زنده شد: چه می‌شود نویسنده دست از نوشتن برنمی‌دارد؟ این سؤال گه‌گاه به ذهن هر نویسنده‌ای می‌رسد ولی برای علاقه‌مندان به کلمه‌ها هم مطرح است. همه می‌دانند که نویسنده، آدمی تنهاست. ولی مگر این تنهایی چه عاید آدم می‌کند؟

البته شاید از بیرون و در نظر عموم قضیه جور دیگر است و چیزی که جلوه دارد آن سمت زندگی نویسنده‌های مشهور است: استقبال ناشران و مخاطبان و رضایتی چشمگیر و سرشار از شادمانی و شمع سالگرد تولد و نکوداشت‌ که خوانندگان به سمت نویسنده نثار می‌کنند. سؤال این است که اگر این اقبال خیره‌کننده کفایت می‌کند، چه دردی است که نویسنده همچنان به دل دالان‌های سرد و تاریک نوشتن بزند برای خلق کار بعدی که هیچ معلوم نیست چه سرنوشتی داشته باشد و نتیجه‌ی کار باز هم درخشان دربیاید یا نه. البته که تکرار آن‌همه نوازش مخاطب، انگیزه‌ی بزرگی قلمداد می‌شود. ولی ماجرای تنهایی نویسنده را وقتی روشن‌تر می‌شود دید که به زندگی نویسندگان نامشهور سر بزنیم یا آن نویسندگان که گاه در وصیت‌نامه‌شان دم از سوزاندن آثارشان می‌زنند قبل از انتشار. آن‌ها برای کدام اقبال و دست‌مریزاد قلم می‌زنند؟ آن آدم‌ها که همه نوع دوست داشته شدن از جانب دیگری، درشان مرده. کسی مثل کافکا.

یا در نظر بگیرید نویسندگانی را که چشم‌اندازی برای اتمام پروژه‌های بزرگ خود نداشتند. کسانی مثل فردوسی و دهخدا که یک عمر، یک کتاب بودند و یا احمد شاملو که رقم صفحات آثار منتشر شده و نشده‌‌اش سر به فلک می‌زند. یا کسی مثل رولان بارت را در نظر بگیرید که تا آخر عمر درگیر بود با نوشتن یا ننوشتن و نام‌گذاری قالب و فرم نوشته‌های خود.

شاید هیچ کس به اندازه‌ی اگزیستانسیالیست‌ها به موضوع تنهایی انسان توجه نکرده باشد. ولی این تنهایی برای یک نویسنده چه اهمیت و ارزش و معنایی دارد؟ انگار بشود این‌طور پرسید که نویسنده به چه امید می‌نویسد. یا به زبان دیگر بپرسیم: تنهایی نویسنده، کی دست از سر او برمی‌دارد و به چه قیمت؟ جی کی رولینگ برای چه می‌بایست نوشتن را ادامه می‌داد پس از آنکه هری پاتر به لحاظ شمارگان کتاب و به لحاظ ثروت، آن‌همه نوازش عایدش کرد.

فکر می‌کنم یکی از تعریف‌های نوشتن، ابراز انرژی خود است با کلمه‌ها. نوعی مبادله‌ و تعامل با هستی، موازی تعاملات زندگی روزمره. انرژی عجیب و رازناکی که بر من معلوم نیست چیست و چرا سر از کلمه در می‌آورد و تاریخ می‌گوید با هیچ نوع مخدر یا مسکر یا همدم یا درآمد یا شهرتی ساکت نمی‌شود جز با ثبت آن به صورت کلمه. و تا زایش انرژی بعدی.

‌می‌دانم این معما باز هم به سراغم خواهد آمد ولی عجالتاً شاید برای کسی که می‌نویسد، این معما وقتی حل شود که تنهایی را به رسمیت بشناسد و به جای ور رفتن با این پرسش ذهن‌سوز، به قول سعدی بنشیند، صبر پیش گیرد و دنباله‌ی کار خویش گیرد. به رسمیت شناختن آن تنهایی که پر از غوغاست. همان که برخلاف تن نویسنده، قوانین ماده درباره‌اش صدق نمی‌کند و نه می‌میرد، نه جز به خلق اثر رضایت می‌دهد.


مصطفا پورنجاتی


تابلو: ادوارد هوپر که تنهایی، یکی از تم‌های آثار اوست.


@qui_ltr
178 views22:00
باز کردن / نظر دهید
2021-12-14 23:20:41 اونقدری برای هدفم میجنگم و دست از تلاش بر نمیدارم تا به تک تک خواسته هام برسم!
میدونی چرا؟میخوام وقتی به زندگی ای که برای خودم آرزو داشتم و بهش رسیدم رو به تک تک کسایی که میگفتن نمیتونی نشون بدم و بگم
دیدی حالا تونستم!
دیدی شد؟!
دیدی حق با تو نبود؟
بعدش بیام تک تک پله هایی که ازشون بالا رفتم رو بهشون نشون بدم و بگم اگه فکر میکنی شانسی بوده یه قدم از این پله ها بیا بالا!ببینم میتونن یا نه! ولی ذهن اونا اونقدری پوسیده و کهنس که حتی نمیدونن چطوری پاشون رو باید بلند کنن و از این پله ها گام بردارن!
پس انقدر پرقدرت پیش میرم تا تمام این پله هارو رد کنم!
|دایان|

@qui_ltr
163 views20:20
باز کردن / نظر دهید
2021-12-01 00:18:24 آنتونی برجس ٤۰ ساله بود که دکترها به وی گفتند یک سال دیگر بیشتر زنده نیست، زیرا توموری در مغز خود دارد.

وی بیشتر از خود نگران همسرش بود، که پس از وی چیزی برایش باقی نمی‌گذاشت.

آنتونی قبل از آن هرگز نویسنده‌ی حرفه‌ای نبود، اما در درون خود میل و کششی به داستان‌نویسی حس می‌کرد و می‌دانست که استعداد بالقوه‌ای در وی وجود دارد.

بنابراین تنها برای باقی گذاشتن حق‌الامتیاز نشر برای همسرش پشت میز تحریر نشست و شروع به تایپ کرد.

او حتی مطمئن نبود که آیا ناشری حاضر می‌شود داستان وی را چاپ کند یا نه؛ ولی می‌دانست که باید کاری انجام دهد.

در ژانویه ١٩٦۰ وی گفت:
من فقط یک زمستان، بهار و تابستان دیگر را پشت سر خواهم گذاشت، و پاییز آینده همراه با برگ‌ریزان خواهم مرد.

در این یک سال، وی پنج داستان را به انتها رساند و یکی دیگر را تا نیمه نوشت.

بهره‌وری او در این یک سال برابر با بهره‌وری نصف عمر فورستر
(رمان‌نویس معروف انگلیسی) و دوبرابر سلینجر(نویسنده‌ی معاصر آمریکایی) بود.

اما آنتونی برجس نمرد!
وى ٧٦ سال عمر کرد و طی این سال‌ها ۷۰ کتاب نوشت.

مشهورترین کتاب وی پرتقال‌کوکی است.بدون سرطان شاید وی هیچ‌گاه نمی‌نوشت، هیچ‌گاه به چنین پیشرفتی نمی‌رسید.

بسیاری از ما نیز استعدادهایی پنهان داریم، مانند آن‌چه که در برجس بود و گاه منتظریم که یک وضع اضطراری بیرونی آن را بیدارکند.

اما بهتر است منتظر آن وضعیت اضطراری نشویم، و هم‌اکنون از خودمان بپرسیم که اگر من در وضعیت آنتونی برجس بودم، چه می‌کردم
چگونه زندگی روزمره‌ی خود را تغییر می‌دادم؟

@qui_ltr
184 views21:18
باز کردن / نظر دهید
2021-11-07 15:27:52 برای خوب نوشتن لازم است که زیاد بخوانی.
خیلی هم خوب، فقط مشکلش این است که وقتی زیاد می‌خوانی می‌بینی همه‌ی گفتنی‌ها پیش از این گفته شده و تو چیز خاصی برای اضافه کردن نداری.


@qui_ltr
160 views12:27
باز کردن / نظر دهید
2021-11-01 21:30:21
اگه نویسنده بودی، دوست داشتی کدوم کتاب اثر تو می‌بود؟
#روز_جهانی_نویسنده_مبارک

@qui_ltr
171 views18:30
باز کردن / نظر دهید
2021-10-19 19:11:06 معمولا وقتی دلخور میشویم انتظار داریم بدون اینکه دلیل عصبانیتمان را بگوییم درک شویم، گویا در این صورت احساس اطمینانمان بیشتر میشود. در واقع هسته اصلی دلخوری ما، درک نشدن بدون توضیح است .

ریشه این موضوع به احتمال زیاد به دوران کودکی ما برمی‌گردد که هرچه می‌خواستیم گریه می‌کردیم و نزدیکان وظیفه تشخیص نیاز ما را داشتند .

#سیر_عشق
#آلن_دوباتن

@qUi_Ltr
143 views16:11
باز کردن / نظر دهید
2021-10-14 10:50:39 «نصیحت» به نویسنده جوان |جونت دیاز | به پارسی: امیر احمدی‌آریان

من یک‌سالی در دانشگاه نیویورک داستان‌نویسی درس دادم. کار من نیست، گنده‌تر از دهن من است، چون بیشتر دانشجوهای من در دانشگاه نیویورک دنبال آخر ماجرا بودند. یک جور دیگر بگویم، دانشجویان من دوست‌ نداشتند یاد بگیرند. می‌دانم این‌طور کلی حرف زدن بی‌معنی است، از حرف‌های کلی متنفرم، ولی در این جلسه چاره‌ای جز میان‌بر زدن نیست. منظورم از یادگرفتن، آمادگی مواجهه با هرگونه اطلاعات از هر نوع است که ممکن است شما را به کل دگرگون کند. آنچه از من می‌خواستند در یک جمله همین بود: به من بگو چطور بنویسم این چیزی را که می‌خواهم بنویسم. شبیه درس‌دادن به دندان‌پزشک‌ها بود. مشکلی با دندان‌پزشکی ندارم، فقط آن‌طور تدریس کار من نیست، چون هنرمند بودن به نظرم هرچیزی می‌تواند باشد جز بستن درهای ذهنت به هر آنچه ممکن است تو را مجبور کند همه‌چیز را دور بریزی و از نو شروع کنی. دانشجویان من به طرز عجیبی می‌ترسیدند وقتی بهشان چیزی می‌گفتم که معنایش لزوم تجدیدنظر در کل کارشان بود. یادگرفتن ربطی به کاربرد ندارد، آدم وقتی بهتر یاد می‌گیرد که توقع نداشته باشد دانشی که به‌دست آورده برایش کاری انجام دهد. وقتی بهتر یاد می‌گیری که انتظار نداشته باشی دانش برایت این کار و آن کار را سر و سامان دهد. اگر قرار باشد نکته‌ای بگویم که به کار نویسنده جوان بیاید، بعد تجربه تدریس در دانشگاه نیویورک می‌گویم: سر و کله زدن با حجم عظیم ترس که در نویسنده جوان هست، ناراحت‌کننده است. در کلاس‌های تدریس داستان‌نویسی، آنچه در نویسنده‌ها دیدم نه عشق به فرم داستان بود و نه حجم جنون‌آمیزی از خوانده‌ها، که سرریز می‌کند و آدم را به نویسندگی سوق می‌دهد. ترس بود. ترس از این‌که نویسنده خوبی نیستی، ترس از این‌که چیزی که می‌نویسی مطابق انتظارت از آب درنیاید، ترس از این‌که کار فلانی و بهمانی از تو بهتر است، ترس از این‌که از نویسندگی پولی درنمی‌آید، ترس از این‌که راه را اشتباه آمده‌ای، ترس از والدین، که مدام بچه‌ها را تشویق می‌کنند به انجام کاری مشخص‌تر و تضمین‌شده‌تر، ترس، ترس، ترس، این ترس بی‌پایان لعنتی، تا وقتی این ترس هست تو اسیرش هستی. به نظر من کل این کارگاه‌های ادبیات خلاق و آموزشگاه‌های نویسندگی علم شده‌اند تا وانمود کنند که این ترس وجود ندارد و این ترس چه‌قدر شدید و چه‌قدر زیاد است. ما مدام زور می‌زنیم پنهانش کنیم، زور می‌زنیم خونسرد به نظر برسیم. اگر قرار باشد نویسنده جوانی را نصیحتی کنم، می‌گویم تنها راه پیش‌رفتن، تعیین تکلیف با این ترس است.

منشا این ترس اغلب همین است که کلا فراموش می‌کنی داستان را برای که می‌نویسی. دانشجوهای من می‌ترسیدند، چون از یاد برده بودند کتاب را برای که می‌نویسند. اگر کتاب را برای نویسنده‌های دیگر بنویسی فاتحه‌ات خوانده است. نویسنده‌های دیگر رقبای تو هستند، به نفع‌شان است که تو گند زده باشی. نویسنده‌های دیگر مو را از ماست می‌کشند و کتابت را له می‌کنند. نویسنده‌ها اغلب این‌قدر گرفتار کار خودشانند که کلا یادشان می‌رود در هر کتابی چه‌قدر عشق و امید خوابیده است، طوری درباره‌اش حرف می‌زنند انگار گوشت تکه می‌کنند، انگار جای کتاب یک جفت کفش خریده‌اند. بخشی از ترس دانشجویانم از این بود که به کل فراموش کرده بودند کار نویسنده نوشتن برای خواننده است نه برای نویسنده. در جهان هیچ‌کس سخاوتمندتر، بخشنده‌تر، خوش‌فکرتر از خواننده نیست، اوست که دنبال نشانه‌هایی در کتاب می‌گردد تا عاشقش شود. خواننده استاد رشته‌ ادبیات خلاق نیست، همکار تو نیست. خواننده تنها کسی است که بی‌دلیل ‌گیر نمی‌دهد، در واقع او تنها کسی است که قدر نقص و فقدان را می‌داند. در مقام نویسنده، اگر تکلیفت را با این ترس مشخص کنی، اگر بنویسی برای خواننده‌ها که مشتاق خواندن تو هستند، زندگی راحت‌تر می‌شود. تنها نکته‌ای که در کارم همیشه لحاظ می‌کنم این است که برای نویسنده‌ها ننویسم. هیچ کاری از نوشتن برای نویسنده‌ها کسالت‌بارتر نیست. با نویسنده‌ها که حرف می‌زنی هیچ‌وقت درباره کتاب‌هایی که می‌خوانند چیزی نمی‌گویند، همه‌اش از کتابی می‌گویند که می‌نویسند. معنایش این است که فقط درباره یک کتاب می‌توانند حرف بزنند. این خواننده‌های لعنتی، این‌ها راجع به‌هزار جور کتاب حرف برای گفتن دارند. دوستی به من گفت: تو نویسنده‌های زیادی را می‌شناسی، اما ندیده‌ام با هیچ کدام معاشرت کنی. فکر کردم چرا باید بکنم؟ مشکل شخصی با نویسنده‌ها ندارم، ولی خواننده‌ها به مراتب با حال‌ترند. خواننده‌ها هستند که نوشتن را ممکن می‌کنند.


#ادامه_دارد

@qUi_Ltr
155 views07:50
باز کردن / نظر دهید