Get Mystery Box with random crypto!

رنج‌آجین (با ما چه کردند؟) [بخش اول از دو بخش] تحملم تمام | راهیانه

رنج‌آجین
(با ما چه کردند؟)

[بخش اول از دو بخش]

تحملم تمام می‌شود. جلویش گریه می‌کنم...

امروز قرار است جلسه کتابخوانی داشته‌باشیم. دوست برزیلی‌مان کتابی معرفی کرده. موضوع کتاب، تحقیقی در مورد دنیای یک بومی اهل برزیل است. بومی که دارد دنیایش را برای یک سفید ِ استعمارگر اروپایی توضیح می‌دهد. از رنج‌هایش می‌گوید. از بلاهایی که سفیدهای اروپایی سرش آورده‌اند و نفهیده چرا؟ نفهمیده از کجا؟ نفهمیده به چه گناهی؟

نگاهم به نقشه‌ی اول متن می‌افتد: سرزمینی بین "دو مرز". بین مرز ونزوئلا و برزیل. چرا باید در یک سرزمین ِ با فرهنگ ِ مشابه، زبان مشابه، آداب مشابه، محیط زیست مشابه، خطی به اسم مرز کشیده‌باشند؟ از این بی‌معنی‌تر می‌شود؟ یاد ماجرای مرزهای خودمان می‌افتم: مرز ما و افغانستان! مرز ما و عراق. مرز ِ ما و تاجیکستان و ترکمنستان و آذربایجان و ارمنستان. یاد خط کش به دستهایی می‌افتم که مرزهای بی‌معنای میان ما را کشیدند: استعمار. برادری اینطرف، برادری اینطرف. خواهری این سو، خواهری، آن سو.

سر حرف باز می‌شود: می‌پرسم این مرزها چه زمانی در برزیل کشیده شد؟ 1534 میلادی. پانصد سال قبل. نقشه‌ای را برایم باز می‌کند: درست عین کیکی که با خط‌کش تکه‌تکه‌اش کرده‌اند: پرتغالی‌ها و اسپانیایی‌ها. از کجا بکشیم؟ از هر جا که رودی به اقیانوس می‌ریزد. چرا؟ چون از همان ساحل به این سرزمین جدید آمده‌اند. چون فراتر از آن را هنوز نمی‌شناسند. پس خط‌کش می‌گذارند و تقسیم‌اش می‌کنند. به همین بی‌معنایی.

جغرافیایش، رد ِ خون ِ استعمار است: چطور قاره‌ای را که نمی‌شناسند کشف می‌کنند؟ بومیان را دست‌بسته، بی‌آب و غذا، جلو می‌اندازند تا آن‌ها را در مسیرهای جنگلی، پیش ببرند. سپس ضعیف که می‌شوند، می‌کشندشان یا می‌میمرند. و بعدی. و بعدی. و بعدتر، وقتی احساس می‌کنند که بومیان برزیلی، چنان که می‌خواهند به این کار تن نمی‌دهند، آن‌ها را تنبل می‌نامند و از افریقا، بردگانی سیاه‌پوست دیگر می‌آورند تا در پاکسازی مسیر و قطع کردن شاخه‌ها و "کشف" برزیل، قربانی شوند.

دین‌اش، زخم ِ استعمار است: دوستم مسیحی است. خودش هم کشیش بوده. اما دین‌اش، سوغات ِ زهرآگین ِ استعمار اروپاست: برایم از کودکان بومی می‌گوید که پدران مسیحی کلیسا از خانواده‌هایشان می‌دزدیده‌اند. به کلیسا می‌بردند. "تربیت" (؟!)شان می‌کرده‌اند. شکل‌شان می‌داده‌اند. و چندین سال بعد، دوباره به روستاهایشان بازمی‌گردانده‌اند تا آن‌ها را هم مسیحی کنند. و تا قرن‌ها بعد، تا ابتدای همین قرن، اگر مسیحی کاتولیک نبودی، حتی حق دفن ِ مردگانت در قبرستان را نیز نداشتی. اینطور است که برزیل، بزرگترین کشور مسیحی غیراروپایی جهان می‌شود.

زبانش، جراحت ِ استعمار است: پرتغالی حرف می‌زنند. زبان‌های بومی پیش از استعمار، همه از بین رفته‌اند یا به حاشیه رانده‌شده‌اند. حتی نام‌اش، زخم استعمار است: برایم می‌گوید که تا همین بیست سال قبل، گذاشتن نام کوچک ِ غیرپرتغالی، ممنوع بوده‌است. ثبت احوال، نام نخست غیرپرتغالی را ثبت نمی‌کرده‌است و حتی به خودشان اجازه می‌داده‌اند که نام غیرپرتغالی را تغییر بدهند یا به جای نام دوم (میدل نیم) استفاده کنند.

محیط زیستش، مجروح استعمار است: برایم از جویندگان طلای اروپایی می‌گوید که در سرچشمه‌های آمازون و رودخانه‌ها، مواد سمی رها می‌کرده‌اند (و می‌کنند!)، آب‌های تمام مسیر را مسموم می‌کرده‌اند، زندگی بومیان و حیات تمام موجودات جنگل‌ها را در مسیر آب از بین می‌برده‌اند. نقشه‌ی جنگل‌های جنوب برزیل را در طول زمان نشانم می‌دهد که چطور درختانش، برای ایجاد مزارع کاشت قهوه و صادرات چوب به اروپا از بین رفته‌است. قهوه‌ای که مصرف‌کننده‌اش در کافه‌های اروپا و امریکا نشسته نه در برزیل!

ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#از_رنجی_که_می‌بریم|#ما|#استعمار|#پاره‌_ی_تن|#آنسوی_حیرت