Get Mystery Box with random crypto!

درود بر ناامیدی (چه کسی و چطور به داد ِ ما می‌رسد؟) [بخش دوم | راهیانه

درود بر ناامیدی
(چه کسی و چطور به داد ِ ما می‌رسد؟)

[بخش دوم و پایانی]

اول. ما فقط اندیشه نیستیم: آنها تلاش کردند یک «گروه اجتماعی گرم» باشند. یعنی چه؟ یعنی کاری کنند که آدم‌ها، به این کشیش‌های عدالت‌خواه، دل ببندند. دوستشان داشته‌باشند. خودشان را جزو آن‌ها بدانند. ما چطور؟ ما معمولاً فقط با ذهن آدم‌ها کار داریم. با فکرشان. با رأی دادن‌شان. با هشتگ‌زدن شان. اما با حال‌شان، با خوردن و پوشیدن‌شان، با دلگیری و احساسات و عواطف‌شان چی؟ هیچ چی. همین است که جلسات فکری خوب، ستادهای انتخاباتی پرشور، حلقه‌های مطالعاتی عمیق داریم، اما باز سرد است. باید نفس، به نفس آدم‌ها داد. هیچ هم اینطور نیست که: ای برادر (خواهر!) تو همه اندیشه‌ای! نخیر! آدمیزاد، بیشتر احساس است و عاطفه است و گرسنگی است. کمی هم اندیشه. پس: شرط اثرگذاری‌مان، ایجاد ِ حس تعلق داشتن است. باید دوست‌مان داشته‌باشند. و برای دوست داشته‌شدن، باید دوست‌شان داشته‌باشیم. آن‌ها فقط مخاطب، شاگرد، دانشجو یا پا منبری ما نیستند؛ پاره‌های وجود ما هستند.

دوم. هم خیلی دور، هم خیلی نزدیک: ما معمولاً یا خیلی دوریم، یا خیلی نزدیک. یا خیلی حواسمان به دردهای خودمان و مسأله خودمان است: شهر خودم، استان خودم، یا کشور خودم. مثل نماینده‌هایی (نه اینها که دیگر به شهر خودشان هم ربطی ندارند) که فقط برای شهر خودشان و بخش خودشان امتیاز می‌خواهند. یا خیلی دوریم: انقدر درگیر بحث‌های فکری و نظری اروپا و امریکا و چپ و راست جهانی هستیم که حواسمان به خانواده و بچه و هم‌محلی و پسرخاله و رفتگر محل و همکار کناری‌مان هم نیست.
این علمای الهیات رهایی‌بخش اما تصمیم گرفتند، هم حواسشان به نزدیک باشد و هم کمی دورتر. هم به خانه‌ی خودشان، روستای خودشان، شهر خودشان، استان خودشان و هم به کشورشان و منطقه‌شان. به امریکای لاتین. به اینکه سرنوشت‌شان به هم پیوند خورده. به اینکه نمی‌شود ایران را پیشرفته خواست و افغانستان و عرب‌های همدرد و هم مسأله را، در آتش.

سوم. در دسترس بودن: نمی‌شود که بخواهی به داد جامعه‌ات برسی، اما "استاد معظم" و "فرهیخته‌ی گرامی" بمانی. نمی‌شود نهایت برخوردت با جامعه‌ات، توئیتر و اخبار و اینستاگرام باشد، اما به دردی بخوری. نمی‌شود حرف زدن‌ات، طوری باشد که فقط خودت بفهمی و چهار تا هم‌رشته‌ات (اگر آن‌ها هم بفهمند!) و بعد فکر کنی فایده‌ای برای هم داریم. باید یاد بگیریم برای هم، برای آدم‌های اطرافمان، وقت بگذاریم. از دردهای کوچک‌شان. گوش کردن را تمرین کنیم. از بچه و دانش‌آموز و آبدارچی که هر روز چایی می‌آورد گرفته تا راننده‌ی اسنپ و دانشجوی سر کلاس‌مان. به قول ِ گروس عبدالملکیان:
"ما کاشفان کوچه های بن بستیم
حرفهای خسته ای داریم
این بار پیامبری بفرست
که تنها گوش کند."

نجات‌دهنده‌ای نیست. آن بالایی‌ها هم انتخاب خودشان را کرده‌اند. ناله و افسوس و نفرین‌مان، طبیعی است؛ اما تاریخ گوشش سرشار از این نفرین‌هاست. تاریخ، کر است. ماییم و این خانه. خانه‌ای که مال ماست. آن‌هایی از ما که به دردی خورده‌اند و می‌خورند، همین کار را کرده‌اند و می‌کنند. باور کنیم که فریادرسی در بالا و بیرون نیست. این ناامیدی (از آن بالایی‌های سیه‌رو و منجی ِ بیرونی یا فردایی) آغاز ِ حرکت است. دست بر زانوی خویشتن زدن! درود بر این ناامیدی!

راهیانه|@raahiane|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه
#نقد_خویشتن|#از_رنجی_که_میبریم|#جامعه|#الهیات_رهایی‌بخش|#ما