درود بر ناامیدی (چه کسی و چطور به داد ِ ما میرسد؟) [بخش اول | راهیانه
درود بر ناامیدی (چه کسی و چطور به داد ِ ما میرسد؟)
[بخش اول از دو بخش]
گوش ِ آنها سالهاست نمیشنود. اگر قرار بود بشنود، این همه نصیحت و مشورت و هشدار و "دارد دیر میشود" را میشنید. و بعدتر، داد و فریاد و ناله و دیگر این مدت، شیونها و ضجهها را. قرار هم نیست بشنوند. اصلاً مسأله دیگر «شنیدن» نیست. مسأله انتخاب و منافع است. جامعهشناسی به ما میگوید که دیگر، ماجرای کلمه و ندانستن نیست. خوب هم میدانند. مسأله، "نظام ِ منافع" است. به نفعشان نیست که بشنوند. حضرات، انتخابِ تاریخیشان را کردهاند. دهههاست.
پس من یکی، مدتهاست که مخاطبم، خودم هستم و کسانی که در این پایین، کنار هم، نشستهایم. دندان ِ طمع ِ هشدار به حضرات را از ته کشیدهام. من، مشاور ِ سلطان نیستم. ما، خودمان مخاطب هم هستیم. پناه هم هستیم. با همهی غمها، زخمها، استیصالها، تواناییها و داشتههایمان. با تمام امیدهایمان. و بس! ماییم که باید به داد خودمان برسیم. تاریخ هم محل ِ برخورد ِ "نیروها" و "تصمیمها"ست، نه کلمهها. کار خودش را هم بلد است. قانون ِ خودش را هم داشته و دارد: باد کاشتن، مقدمهی طوفان درو کردن است. این قانون ِ استثناناپذیر ِ جهان ِ اجتماعی است. اما کار ِ تاریخ را باید به تاریخ واگذاشت. صبر ِ تاریخ، زیاد است. دَهر، ناشنواست.
سالهاست که دارم همچنان به خودمان فکر میکنم. به جامعه: هنرمندهای دردمند، حوزویهای با شرافت، علومانسانیخواندههای دغدغهدار.. به ضعفهایمان. به اینکه چطور میشود خودمان، بیشتر به داد ِ خودمان برسیم. به اینکه چطور میشود خودمان، ستون به سقف ِ این خانهمان (ایران و افغانستان و عراق و تمام این منطقه) بزنیم. به اینکه کجاهای کارمان درست است و نتیجه داده و کجای کارهایمان مان میلنگد. تقریباً هر متنی، در هر موضوعی از هر کس میخوانم، سؤالم همین است.
امروز باز متنی میخواندم در مورد #الهیات_رهاییبخش امریکای لاتین. گفته بود که این علمای دینیِ مسیحی، چند ویژگی را از همان ابتدای کارشان مد نظر داشتهاند. یعنی از حدود هفتاد سال قبل. تلاش کردهاند که اینطور باشند. و دیدم که بعضی از همین ویژگیها، از "نداشتهها"ی ماست: مای روشنفکر، مای تحصیلکرده، مای حوزوی ِ آزاده؛ همین است که کمتر، به درد میخوریم: