Get Mystery Box with random crypto!

- دخترت امروز لباس خصوصی من و پوشیده بود سید! سید نگاه به دخت | رمان‌های آسمان ۶۵ ❤دلم درگیرته

- دخترت امروز لباس خصوصی من و پوشیده بود سید!

سید نگاه به دخترک سرتق و ملوسش می کند.

- رستا؟ بابایی شما اینکارو کردی؟

با اخم و دست به کمر نگاهش می کند:

- خب مگه چیکال کلدم؟

- لباسی که مال شما نیست رو چرا پوشیدی؟

دخترک چشمی در حدقه می چرخاند:

- میخواشتم ببینم مشل مامان خوشل میشم، که امیرلضا بهم بگه به به چه بانوی ناژی!

سید ابرو در هم کشیده و میگوید:

- چرا امیررضا باید به تو بگه خانم ناز؟

با دلبری کودکانه پشت چشمی نازک کرده و گفت:

- بگه خب! تو به مامان میگی خانم ناز، خانم قشنگم، خانم خوشلم، اونم باید بگه دیگه!

- چون مامانت خانمِ منه!

دخترک پا کوبان لب چین داد و لوس گفت:

- خب منم زن امیل لضام!

مریم تو گلو به بحثِ میانِ پدر و دختر خندید و گفت:

- رستا این حرفا چیه میزنی، مامان؟

سید گفت:

- اونوقت کی گفته که تو زن اونی؟

رستا انگشت‌های تپلش را به ارامی میان موهای خرماییش فرو کرد و گفت:

- بابایی یه چی میگم دعبام نتون.. خب؟

سید چشم ریز کرد و کنجکاو گفت:

- چی وزه خانم؟

- اخه منو تو پالکینگ بوش کلد، منم زنش شودم!

سید ابرو در هم کشید و با جدیت گفت:

- کی با یه بوس زن آدم میشه؟
- چون که تو مامانی رو بوش کلدی تو اتاق گفتی تو خانمی خودمی، منم اینطولی زن امیل لضا شدم.. خب

سید خندیده دستی به ته ریشش کشید و گفت:

- بابا جان اول بزرگ شو، اونوقت یه شوهر عین خودم برات پیدا می کنم

رستا تابی به گردنش داد و گفت:

- من خودم شوهل دارم، اینارو پیشش نگی نالاحت بشه!

صدای زنگ درب خانه که آمد، مریم از روی صندلی بلند شده و به سمت در رفت.

به ارامی درب را باز کرده و چشمش به پسر بچه‌ای کوتاه قامت افتاد، عروسک به دست جلوی در ایستاده بود و با شیرین زبانی گفت:

- زن من اینجاس؟ بهش بگو بیاد بچش شیر میخواد!

https://t.me/joinchat/qFNBuOQbfLFhZTY8
https://t.me/joinchat/qFNBuOQbfLFhZTY8
https://t.me/joinchat/qFNBuOQbfLFhZTY8
https://t.me/joinchat/qFNBuOQbfLFhZTY8

قرار نبود زیاد بمونه.. ولی اون باردار بود و مادرم اصرار داشت که براش مادری کنه..
با خودم عهد کرده بودم برای هیچ زنی دلم نلرزه و..
ولی اون نذاشت..
حالا حتی اگه اون بخواد بره من نمی ذارم..