Get Mystery Box with random crypto!

#دلم_درگیرته #پارت2 سکوت کرد و حرفش و ادامه نداد مگه حرفی | رمان‌های آسمان ۶۵ ❤دلم درگیرته

#دلم_درگیرته


#پارت2

سکوت کرد و حرفش و ادامه نداد

مگه حرفی هم برای گفتن داشت؟

اشک از چشم‌هام سرازیر شد
- همه زندگیم دوست داشتم! خیلی دوست داشتم؛ ولی تو…

مستاصل به حرف اومد
- دوستش داشتم! نتونستم! نتونستم فراموشش کنم!

به گریه افتادم
- به من گفتی دوستم داری؟ با من ازدواج کردی؟

سکوت کرد

با گریه ادامه دادم: همش دروغ بود نه؟ همش دروغ بود؟ هیچ وقت دوستم نداشتی؟

- نداشتم!

با شنیدن حرفش اونم خیلی قاطع و جدی مات موندم… هیچ وقت دوستم نداشت؟ چه راحت گفت هیچ وقت دوستم نداشت؟ چه راحت گفت همچی فقط یه خیال باطل بود؟
با احساس یه درد وحشتناکی تو قلبم دستم و گذاشتم رو سینه‌ام و به نفس نفس افتادم.

نگران اومد جلوتر و پرسید: چرا کبود شدی؟

از درد کمرم دولا شد و نفسم به زور بالا میومد… دوید سمتم؛ ولی قبل اینکه بهم برسه هوشیاریم و از دست دادم و رو زمین سقوط کردم و تو تاریکی فرو رفتم…