#دلم_درگیرته #پارت3 *** با درد تو قلبم از خواب پریدم و تو | رمانهای آسمان ۶۵ ❤دلم درگیرته
#دلم_درگیرته
#پارت3
*** با درد تو قلبم از خواب پریدم و تو جام نشستم… دستم و گذاشتم روی قبلم… به شدت تو سینه میکوبید… شتابزده از تخت پریدم پایین و با سرعت خودم و رسوندم به آشپزخونه و یه قرص آرامبخش گرفتم و خوردم و اومدم دراز کشیدم روی تخت.
- چرا از یادم نمیره؟ چرا نمیتونم این لحظه رو از ذهنم پاک کنم؟ چرا همش تو ذهنم تکرار میشه؟ چرا نمیتونم باهاش کنار بیام؟ چرا نمیخوام قبول کنم دوستم نداشت؟ چرا نمیتونم به خودم بقبولونم این یک سال زندگی همش توهم بود؟ دروغ بود؟ چرا؟
نیشخندی زدم - اون داره بدون من با یکی دیگه خیلی راحت زندگی خودش و میکنه اونوقت من هنوزم تو چراها گیر کردم.
به پهلو غلت زدم و چشمهام و بستم… برای اینکه بهش فکر نکنم و از ذهنم بندازمش بیرون شروع کردم به شمردن گوسفندها تا کم کم خوابم برد…
با صدای زنگ گوشیم هشیار شدم و تو جام نشستم و اتاق و از نظر گذروندم… با دیدن اتاق خالی نفسم و فرستادم بیرون و گوشیم و از رو میز برداشتم… با دیدن شمارهاش روی صفحه با خشونت رد تماس دادم… اینبار صدای پیامش بلند شد… نگاهی انداختم با دیدن شماره نفس بازش کردم