#دلم_درگیرته #پارت12 متعجب چرخیدم طرف شخص مورد نظر… با دید | رمانهای آسمان ۶۵ ❤دلم درگیرته
#دلم_درگیرته
#پارت12
متعجب چرخیدم طرف شخص مورد نظر… با دیدن دوباره استاد عابدی اومدم حرفی بزنم؛ ولی قبل اینکه دهنم و باز کنم روش و برگردوند و ازم دور شد - یعنی چی این کارش؟ یعنی بین اینهمه کتاب اونم دنبال همین کتاب بود؟ یا دوباره از عمد کتابی که من میخواستم برش دارم و برداشت؟ خواستم برم ازش پس بگیرم که پشیمون شدم.. برم چی بگم؟ کتابی که من میخواستم برش دارم و برداشتی؟ لابد اونم دودستی تقدیمم میکرد… کتاب و بیخیال شدم و نگاهی به بقیهی کتابها انداختم و یکی رو همینجوری برداشتم… حداقل تو این زمان بیکاری یه نگاهی بندازم… رفتم سمت میز و صندلی و نشستم… کتاب و باز کردم و مشغول خوندن شدم… بعد چند صفحه خوندن ازش خوشم نیومد و گذاشتمش کنار… از جا بلند شدم و از کتابخونه اومدم بیرون… همزمان افتخاری جلوم سبز شد… نگاهی به اطراف انداختم… چند نفر نگاهشون به ما بود… چرخیدم طرفش و سعی کردم جدی برخورد کنم - شما چیزی نیاز دارین؟
- چطور؟
- چرا انقدر جلوی من سبز میشین؟
- سبز که چیزی نیست صورتی هم میشم.
دیدم باز داره چرت و پرت میگه چشمغرهای بهش رفتم و اومدم از کنارش بگذرم دوباره ایستاد جلوم و به حرف اومد