Get Mystery Box with random crypto!

#دلم_درگیرته #پارت30 نگاهم چرخوندم تو کلاس… با دیدن زهرا | رمان‌های آسمان ۶۵ ❤دلم درگیرته

#دلم_درگیرته


#پارت30



نگاهم چرخوندم تو کلاس… با دیدن زهرا و بچه‌ها اعصابم بهم ریخت… سرم و چرخوندم سمتش… پوزخند گوشه لبش نشون می‌داد باز کار خودش و کرده و قصد داره این ترم دیگه کارم و تموم کنه.
از جا بلند شد و اومد سمتم

- بفرمایید!

لعنتی به شانسم فرستادم
- ببخشید مثل اینکه شما زود تشریف آوردین سر کلاس!

- دانشجوی این کلاسین؟

پر حرصی نگاهش کردم
- بله!

- هیچ دانشجویی حق نداره بعد من وارد کلاس بشه!

- ولی ساعت هنوز هشت نشده؟

- حتماً ساعتتون مشکل داره خانم.
نگاهی به ساعتش انداخت و ادامه داد: مال من که هشت و ده دقیقه‌ست‌.
- شما نمی‌تونین بی‌جهت...

پرید وسط حرفم و خیلی جدی گفت:البته یه راه دیگه‌ هم هست... می‌تونید تا آخر کلاس یه لنگه پا بایستین جلوی تخته.

همگی زدن زیر خنده

کوبید رو میز و ادامه داد: چه خبره؟

دیگه بیشتر از این اصرار نکردم
می‌دونستم مرغش یه پا داره و از لج منم شده به هیچ وجه نمی‌ذاره پام و تو کلاس بذارم… روم و برگردوندم و از کلاس خارج شم که صداش به گوشم رسید