Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_381 _اگه یکی از کارمندا میومد داخل و توی این وضع میدیدت | رمان‌های آسمان ۶۵ ❤دلم درگیرته

#پارت_381

_اگه یکی از کارمندا میومد داخل و توی این وضع میدیدتون چی؟؟
ببینم تو اصلا به فکر آبروی شرکت هستی؟؟

هول دکمه های مانتوم رو بستم و شالم رو روی سرم مرتب کردم

اهورا کلافه گفت:
_اینجا کسی بدون اجازه حق ورود نداره خودتم خوب میدونی!
الان هم اگه بهت چیزی نمیگم بخاطر اینه که میدونم عادت داری و کارت از قصد نبوده!

خجالت زده بلند شدم و گفتم:
_اگه اجازه بدید من برم...

اهورا فورا گفت:
_کجا..؟ما کارمون تموم نشده

صورتم گر گرفت و اوستا اخم کرد:
_راست میگه...شما هنوز کار دارید!

اهورا که فهمید سوتی داده سریع دست کشید توی موهاش :
_نه اون کارو نمیگم،چندتا پروژه مونده باید بررسی کنیم!

بعد از گفتن حرفش پشت میز نشست و مشغول زیر و رو کردن فایل های داخل سیستم شد

بی صدا از اتاق خارج شدم و پشت در ایستادم:

_اهورا دست از این کارا بردار
اون سری که توی دستشویی مچتونو گرفتن
یه بارم وسط مهمونی پاشدید به بهونه سردردت رفتید تو اتاق
اینم که گل سر سبد گند کاریاته!
وسط شرکت!

_مرد مومن چه وسط شرکتی
مثل اینکه یادت رفته اینجا اتاق شخصی رئیس شرکته!

اوستا وسط حرفش پرید

_فقط خودتو کنترل کن !
تنها جایی که کارای منکراتیتونو نبردید داخلش خونه همسایه ست !

اهورا خندید و گفت:
_ایشالا اونجا رو هم بزودی فتح میکنیم!

چشمام از پرروییش گرد شد و هنگ کردم

اوستا اخماش رفت توهم و بدون اینکه چیزی بگه به سمت در اومد تا خارج شه

منتظر موندم از محدوده دیدم خارج شه و بعد راه افتادم برم تو اتاق خودم

وسط راه دستم کشیده شد؛ محکم به چیزی برخورد کردم و دستی دور کمرم حلقه شد

_اهورا،ول کن آبرومون رفت!

خندید و از زمین بلندم کرد
وارد اتاقش شد و بعد از بستن در پرتم کرد روی مبل

هینی کشیدم که با یه لبخند شیطنت آمیز گفت:

_حالا که آبرومون رفته بزار حداقل کارمونو تموم کنیم!

لب هاش رو به نرمی روی لبام گذاشت
که همون لحظه در باز شد و صدای اوستا بلند شد:

_راستی اهورا این پروند...

با دیدن ما حرف توی دهنش ماسید و چشماش رو روی هم فشار داد
_آدم نمیشی تو!

با فهمیدن اینکه برای چندمین بار توی چند ماه اول زندگیمون مچمون گرفته شده چشم بستم و سرمو توی سینه اهورا مخفی کردم
هم عصبی بودم هم خندم گرفته بود
مشتی به سینه ش زدم و خنده زیرزیرکیم رو آزاد کردم...



https://t.me/+mUSNHZhepyI2ZGNk
https://t.me/+mUSNHZhepyI2ZGNk
https://t.me/+mUSNHZhepyI2ZGNk

دوماهه ازدواج کردن و پسرمون از هرمکانی برای رابطه استفاده می کنه حتی شرکت
این رمان پر از صحنه های طنز و‌ هیجان انگیزه
چون مدام مچشونو وسط کارای زن و شوهری می گیرن و کار اهورامون نصفه میمونه

توجه
عضویت محدوده و بزودی لینک عوض میشه برای خوندن ادامه ش کلیک کنید