Get Mystery Box with random crypto!

فصل هجدهم:کی باورش میشد این بلاها سرم بیاد مامانم یکی دیگه داش | تا اخرین نفس کنارهم

فصل هجدهم:کی باورش میشد این بلاها سرم بیاد مامانم یکی دیگه داشتن برادر ولی خدا واقعا خیلی دلخورم ازت تا فهمیدم مادر اصلیم کی هست تو اون رو از من گرفتی حتی نزاشتی یه بار دست نوازش رو سرم بکشه لالایی بشنوم از دهنش هیچ وقت نتونستم محبت یه مادر رو داشته باشم همیشه خودم به خودم محبت کردم آخه این چه دنیاییه هعییی خدا هعیییییی
نگاه ارشیا رو میدیدم که همش داشت نگام میکرد اما دوست نداشتم منم نگاش کنم چون اگه نگاش بکردم توی چشماش غرق میشدم و دوباره کنترلم رو از دست میدادم
کم کم داره اعصابم و خورد میکنه این چرا اینقدر نگاه من میکنه پروپرو اومده آینه هم رو من زوم کرده
چشمام رو بستم تا شاید خوابم ببره که بعد از چند دقیقه خواب رفتم
ارشیا-نفس بلند شو رسیدیم نفس نفس
من-بله بله نفس بمیره
ارشیا-خدانکنه بیا پایین رسیدیم بوشهر هستیم
من-اه
ارشیا-آره بیا عسل رو بغل کن ببر داخل آخه خوابه
من-باشه
از ماشین اومدم پایین و رفتم سمت در عسل درو باز کردم و آروم بغلش کردم
من-ماشالا چقدر سنگین شدی ارشیا حداقل زنگ رو بزن
ارشیا-باش
رفت و زنگ زد بعدشم اومد کنار در باز شد منم رفتم داخل دلم برای مامان عسل تنگ شده بود اما هنوز عادت نکرده بودم بگم مامان عسل چون اونو مثل مامان خودم دوست داشتم پس فقط آروم گفتم-سلام
مامان عسل-سلام دخت.... سبام عزیزم بیا داخل
خیلی ماامانم پیر شده بود دلم براش میسوخت خودمم از کاری که باهاش کرده بودم ناراحت بودم چون بابامم خیلی دوستش داشت رفتم توی اتاق عسل و عسل رو گزاشتم رو تختش بعد اومدم بیرون دروهم آروم بستم خواستم برم که مامانم دستمو گرفت -نفس تا کی میتونی باهام اینجوری باشی دارم زجر میکشم نفس از طرفی پدرت که شوهرمه من عاشقه پدرتم اما اون میگه تا نفس تورو نبخشه حتی باهام حرف هم نمیزنه نفس یا منو ببخش یا بکشم چون اینجوری دارم هروز میمیرم و زنده میشم
نشست رو زمین و شروع کرد به گریه کردن
دلم نمیخواست برگردم و نگاش کنم چون دلم میسوخت و میبخشیدمش دیدم ارشیا اومد داخل روبروم تکیه داد به دیوارو نگام کرد منم میخواستم گریه کنم دلم پر بود
مامانم-نفس من برات خیلی مادری کردم تورو مثل بچه خودم دوست داشتم چرا باهام اینکارا میکنی من غلط کردم من چیز خوردم دیگه باور کن هیچ وقت تو مساعل خانوادگی دخالت نمیکنم فقط باهام اینکارا نکن دلم میخواد دوباره صدای مامان گفتنت روبشنوم
اولین قطره اشکم ریخت دومی سومی چهارمی و یک سیل رخ داد روی صورتم چشمام رو بستم تا بتونم خودمو کنترل کنم اما نتونستم واقعا اون مامان من بود که این همه سال پیشم بود و ازم مراقبت میکردو عشق بهم می ورزید برگشتم سمتش و رو زمین کنارش نشستم با دستم صورتشو قاب گرفتم-من و ببخش تو مامان منی کسی که همیشه مراقبم و بودو باهمه بدی هام باهام خوب رفتار میکرد منو ببخش مامان جونم من نمیدونم چم شده بود که اینطوری کردم باهات
محکم بغلش کردم که همینطور گریه می کردآروم گفت-ننه چرا اینقدر گریه میکنی
خندش گرفت از تو بغلم جداشدو و گفت-ننه عمته
خخخخ
خیلی دوستش داشتم اون فقط یه کاریش اشتباه بود پس قرار نمیشد زحمت های این همه مدت رو فراموش کنم من دختری نبودم که کینه به دل بگیرم پس نمیتونستم گریه ی یه مادر رو هم ببینم
مامان-نفس منو بخشیدی؟
من-آره مامان جونم بخشیدمت تو هم منو ببخش خیلی دوست دارم
مامان-منم همینطور عزیزم
بلند شدم و گفتم-من باید برم بچها منتظرمونن
مامان-تو الان آخر شبی میخوای رانندگی کنی همین الان اومدی خسته هستی
من-آقا ارشیا باهام هست
مامان-آها پس خیالم راحت باشه
من-آره راحت راحت خداحافظ سلام منو به باباهم برسون مراقب خواهرمم باش
مامان-باشه برو دیگه نبینمت
خخخ
از خونه اومدیم بیرون
ارشیا-نفس میشه تو یکم از راه رو برونی بعد من ماشین رو میرونم چون خستمه
من- خودم میدونستم آقا برو جای شاگرد بشین بدو
رفتم نشستم کمربندمو بستم ماشین و روشون کردم و راه افتادیم دوباره سمت شمال خواستم به ارشیا بگم چیزی نمیخوای که دیدم خوابه
وااای عزیزم چقدر داخل خواب معصوم بود خیلی دوستش داشتم ماشین و زدم کنار چون میخواستم برم یکمی چی بخرم وقتی ماشین رو متوقف کردم دلم میخواست فقط نگاه ارشیا کنم
همینطور بهش زل زده بودم که ارشیا یه تکونی خوردو از خواب بیدارشد منم زود در ماشینو باز کردم که یعنی مثلا تازه ماشین رو متوقف کردم خواستم دروببندم که گفتم-شما چیزی نمیخواین
ارشیا-هرچی برای تودتون خریدید برای منم بگیرید ممنون میشم
من-باشه
درو بستم و رفتم سوپرمارکتی که اونجا بود اول رفتم سمت قفسه ی پفک و چیپس ها یه عالمه چیپس برداشتم با دوتا پفک بعد رفتم بستنی برداشتم دیدیم اه سوپرمارکتا چقدر پیشرفت کرده چون ساندویچ سرد داشت دوتا هم ساندویچ کالباس خریدم و یه مقدار هم چیزای دیگه کلا روهم دیگه یه 80و خورده ای شد
چندتا پلاستیک شده بود به زور بلندشون کردم و بردم تا ماشین درو که باز کردم همشو انداختم تو بغل ارشیا