Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_نود_شش #رمان_تیر #نسترن_اکبریان به او فرصت فکر | رمان تیر | نسترن اکبریان

#پارت_نود_شش
#رمان_تیر
#نسترن_اکبریان

به او فرصت فکر کردن ندادم و گره را دور پایش محکم کردم. ناله دیگری کرد و چشم های بسته اش را بهم فشرد. نفسم را بیرون دادم و دست هایم که حال ردی از خونابه رویشان نشسته بود را با همان لحاف خاکی که روی زمین انداخته بودم پاک کردم.

کمی خود را بالاتر کشیدم و با تکیه دادن به دیوار پشت سر، سرم را در دست گرفتم. اعصابم به شدت در هم بود و ناله های آرام نازنین نیز فضای خورد کردن اعصابم را فراهم کرده بود. نیم نگاهی به چهره اش انداختم. دختر زیبایی بود اما زبان و حرکاتش کمی تند و حال با چشم های بسته، شبیه به دختر بچه ای معصوم خوابیده بود. فکر آنکه آن سرباز ها چکونه به حریمش دست درازی کرده بودند هم اعصابم را خراب تر میکرد و بدتر از همه آن بود که میدانستم در حضور من نیز آن اتفاق تکرار شده بود! شال خیس را روی پیشانی اش از آن رو کردم و برای سنجیدن تبش، اینبار پشت دستم را بر گونه ی سرخ شده اش گذاشتم.

نسبت به دقایق قبل به نظر کمی تبش پایین آمده بود که نفسم را آسوده بیرون دادم. خواستم دستم را پس بکشم که دستش روی دستم نشست و زیر لب هزیون وار نام پدرش را صدا زد. دلم برایش می سوخت... هر چقدر هم که نقاب قوی بودن به رویش میزد باز هم دیدن مرگ اعضای خانواده به خصوص پدرش در مقابلش آسان نبود. آن دست درازی ای که به پاکی اش شده بود هم آسان نبود و عجیب بود آن دخترک نحیف ریز نقش چگونه زیر بار تمامشان دوام آروده بود!

خواستم دستم را ببکشم که محکم تر انگشت های ظرفش را دورش حلقه کرد و چشم هایش را کمی باز کرد. با همان چشم های نیمه باز چشم دوخت به منی که متعجب از حرکتش، میخواستم دستم را از دستش در بیاورم. منتظر حرکتی که کارش را توجیه کند بودم یا با شناخت از اخلاقش، انتتظار داشتم سریع دستم را رها کند اما همچنان دستم را گرفته و خیره ام بود. وقتی دیدم او کاری نمیکند یک فشار به دستم دادم و خواستم از زیر دستش بیرون بکشم، لب هایش که حال از شدت تب سرخ شده بود را بهم فشرد و زیر لبی گفت:

- نرو!

لبخند بی جانی بر لبم نشست. علاوه بر آن که تب داشت انگار عقلش را هم از دست داده بود. به چشم های نیمه بازش نگاه دیگری انداختم و با پاک کردن لبخند از لبم، گفتم:

- کجا برم؟ داشتم تبت رو چک میکردم.

قسمت های جلوتر رمان در لینک زیر
https://forum.98ia2.ir/topic/256-رمان-تیر-na25-کاربر-انجمن-نودهشتیا/?do=getNewComment