Get Mystery Box with random crypto!

امبد پشت سر دو ماشین حرکت کرد.از شهر که خارج شدند لبخند بی رح | رمان های عاشقانه

امبد پشت سر دو ماشین حرکت کرد.از شهر که
خارج شدند لبخند بی رحمی روی لب های رامبد نشست و زیر لب زمزمه کرد:بخاطر پانیذم.
جلوی در انبار قدیمی که توقف کردند ارمیا بزور از ماشین پیاده شد و با داد گفت:
-لعنتیا اینجا کجاس؟منو کجا آوردین؟ دستتون بهم بخوره از تک تکتون شکایت می کنم.
کاظمی او را به سمت انبار هل داد و گفت:کم زر بزن، برو داخل ببینیم چه غلطی کردی که رئیس قات زده.
داخل انبار که شدند ارمیا با ترس به آدم هایی که نمی شناخت نگاه کرد.چرا دلش بوی آشنایی را حس می کرد؟
طولی نکشید که رامبد داخل شد و آفرین به این دل! ارمیا با کینه نگاهش کرد و گفت:
-باید از اول حدس می زدم زیر سر توئه!
رامبد با ژست همیشگی دست در جیب شلوارش کرد و گفت:
-خودم فکر می کنم چند باری هشدار دادم اینطور نیست؟
-اون دختر باید خودش انتخاب کنه، بزور نمیشه کسیو عاشق خودت کنی.
و ای کاش حرف دلش بود و پانیذ صدا در سر انداخته بود و او هم عاشق این رامبد خشن و مغرور است.رامبد با سر اشاره ایی به کاظمی
کرد و کاظمی به همراه نوچه هایش به سوی ارمیا هجوم آوردند و او را زیر لگد و مشت گرفتند و این جوان تقصیر خودش و پروییش
بود مگر نه؟ ارمیا زخمی و بی حال روی زمین افتاد.رامبد کنارش نشست و گفت:
-حیف اون صورت خوشگل نیست؟ نچ نچ حسابی داغون شد، رامبد کاوه فقط یه بار هشدار میده بار دوم عمل می کنه اما برا تو استثنا
بوده که هر بار از زیر هشدارای من قصر در رفتی، اگه وقتی به پانیذ دست زدی نزدم نصفت کنم بخاطر خود پانیذ بود که منو اون چیزی
که هستم نبینه و گرنه تو همون کلاس لعنتی داغونت می کردم.
از روی زمین بلند شد و گفت:پانیذ دیگه آموزشگاه نمیاد چون من نمی خوام و احتمالا تا چند مدت دیگه زنم میشه می خوام ببینم چطوری
جرات می کنی بهش نزدیک بشی،...یادت نره فقط یه گوشمالی بود دفعه دیگه حتما یه تیکه بدنت کادو می کنم برا خانواده ات.
حرفامو جدی بگیر!
ارمیا خون درون دهانش را بیرون تف کرد و پوزخندی زد گفت:
-همه تو شهر خودشون پادشاهن.می خوام ببینم اگه تنها بودی هم اینقد کری می خوندی جناب کاوه؟
کاظمی به سویش خیز برداشت تا مشتی حرام صورتش کند که رامبد دستش را بالا گرفت و او را متوقف کرد.نیش خندی زد و برای ارمیا
کف زد و گفت:زبون تیزی داری پسر، شنیدی میگن زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد؟
جلوی ارمیا نشست و با حرص یقه لباسش را گرفت و با جدیت و اخم گفت:
-برو خداروشکر کن این همه آدمو دور خودم جمع کردم که بلایی سرت نیارم، مطمئن باش اگه اینا نبودن الان مرده بودی، ...از اینجا که
رفتی برای همیشه میری گورتو گم می کنی، پانیذ مرد، حداقل برای تو بی ناموس مرده، شنیده باشم اسمش رو زبونتم اومده میدم
ببرنش که دیگه نتونی حتی حرفم بزنی.
ارمیا با خشم و آخرین جانی که داشت او را به عقب هول داد و گفت:
-جرم من چی بود لعنتی؟ من فقط عاشق شدم.
رامبد با ملایمت گفت:عاشق باش، اما نه اونی که سهم رامبد کاوه اس.
ارمیا سکوت کرد که رامبد رو به کاظمی گفت:از اینجا ببرینش، برسونینش بیمارستان تا زخماشو مداوا کنه،خیال جمع که شدین
می برینش خونه اش بر می گردین.کم نزارین اگه چیزی خواست براش فراهم کنین.
ارمیا به تلخی گفت:احتیاجی به صدقه ندارم.
رامبد ابرویی بالا انداخت و گفت:بهت لطفی نکردم.
آخرین نگاهش را حواله ی ارمیا کرد و از در انبار بیرون زد، کاظمی پشت سرش بیرون آمد که رامبد به آرامی گفت:
-حواستون جمع باشه امشب جایی درز نکنه، به این پسره هم هشدار بدین اگه کسی از این ماجرا چیزی بفهمه خودش بد می بینه.
-قربانت بشم ما کارمونو خوب بلدیم.
-خوبه، برین ببرینش بیمارستان تا خونریزی نکرده.
کاظمی سر تکان داد و به سوی انبار رفت.رامبد نفس عمیقی کشید و به ماهی که در آسمان شب جا خوش کرده بود نگاه انداخت و
با تاسف گفت:تقصیر خودش بود مگه نه؟ من اینقد بد نیستم.
سوار ماشینش شد و حرکت کرد.امروز روز بدی ها نبود، برنامه نداشت برای ارمیای که خارش تنش اجبار امروزش شده بود.هنوز هم
وقتی فکر می کرد بازوی پانیذکش در دستان آن احمق گرفتار بود خونش تب می کرد و دلش دعوایی به قصد دئولی مرگبار می خواست.
برای ساعت پر تنشش فقط کمی عطر تن محبوبکش را می خواست در آن تختی که نمی توانست به او نزدیک شود و امشب شب شانس
بودن پانیذکش در اتاقش نبود.به خانه که رسید بدون توجه به مادری که مادرانه هایش این روزهای آمدنش فقط خرج کتی می شد
یکراست به اتاقش رفت.کمی تنهایی برایش نوازش بود.به کمد دیواری رفت تا لباس راحتی بپوشد که در اتاقش زده شد و کسی وارد
شد خواست دعوا ره بیندازد که اجازه ورود نداده که نازنین با اخم جلویش ایستاد.بی حوصله گفت:
-چی شده مامان؟
-چته؟ امشب اونی که باید باشی نیستی.
-خوبم مامان شلوغش نکن.
-اگه من نفهمم چته مادر نیستم پسر.
رامبد پوزخندی زد و روی مبل چرمش نشست و گفت:
-جدا؟ چند ماهه برگشتین؟ احیانا غیر از کتی کس دیگه ایم می بینین؟ بالا میرین پایین میاین کتی، منو کجای