Get Mystery Box with random crypto!

غوشی می خواست اما رامبد به خود آمده کنار کشید و آرام زمزمه کرد | رمان های عاشقانه

غوشی می خواست اما رامبد به
خود آمده کنار کشید و آرام زمزمه کرد:خوبه برام هستی.
پانیذ خجالت کشیده سر پایین انداخت و از این به بعد دنیا رنگ به رنگ می شد.خوش رنگ تر از رنگین کمانی که
خسیسانه بعد بارانی خوش، کمی خودنمایی می کرد و فرارش ناراحت کننده بود....
*************************
چشم خیره کرده بود این زیبای ملکوتی در لباس سبز زمردیش و بی قرارتر از رابدش نبود که طع یک بوسه وسوسه اش کرده
بود برای دزدینش! پانیذ خانمانه هایش را به رخ می کشید و متانت می ریخت و دست می داد با مهمانانی که روزی ردش
کردند.همان تابستان زهرآلود! امشب تولد رامبد بود همه خوشحال بودند و رامبد فقط او را می خواست که چون نسیم
از کنار این و آن می گذشت و یادش باشد دیگر نگذارد این همه خواستنی باشد.پانیذ با زیبا دست داد و گفت:
-پس آسی و فرزاد کجان؟
-تو راهن، بیچاره ها تا دم غروب داشتن دنبال لباس عروس ی گشتن.آسی خیلی سختگیره.
پانیذ نرم خندید و گفت:عروس دیگه.
زیبا کنار گوشش گفت:زیبایت خیره کننده اس.حتی نازنین خانوم هم دیدمش ماتت بود.
رنگ سرخ روی صورتش نقاشی شد و این دختر فقط 18 ساله بود.زیبا با لذت لبخند زد و گفت:
-خدایی چه این رامبد خر شانسه، بعد از اون همه خرابکاری خدا هی براش میاره، زن که نه حوری بهش بخشیده.
پانیذ خندید و گفت:حالا هی هندونه بزار زیر بغلم.
قبل از اینکه زیبا جوابی دهد نادیا تند به سویش آمد و کنار گوشش گفت:
گوشیتون چند بار زنگ خورده، انگار کسی کار مهمی باهاتون داره.
پانیذ سری تکان داد از زیبا عذرخواهی کرد و با عجله به سوی طبقه ی بالا رفت.اما بخاطر کفش های پاشه بلندش
با احتیاط از پله ها بالا رفت.نرسیده به اتاقش دستش کشیده شد و قبل از اینکه حواسش جمع شود در اتاق رامبد
باز شد و او به داخل پرت شد. با ترس به شخصی که این کار را کرده بود نگاه کرد اما با دیدن رامبد و لبخند شیطنت آمیزش
نفس راحتی کشید وبا لحن طلبکاری گفت:
-دیوونه این چه کاریه؟ زهره ترک شدم.
رامبد لبخند زد و گفت:سرعت عمل همینه دیگه.
پانیذ به سوی در رفت و گفت:برو کنار، گوشی داشت زنگ می خورد باید ببینم کیه!؟
لبخند موزیانه ی رامبد پهن تر شد و گفت:
-خودم به نادیا گفتم اینو بگه تا بکشونتمت بالا.
پانیذ مشتی به بازوی رامبد کوبید و گفت:بدجنس این چه کاریه؟ مهمونا پایین بعد منو تو اینجا چیکار می کنیم؟
رامبد با خباثت گفت:عشق بازی!
پانیذ چشم غره ایی به سویش رفت و گفت:الان وقتشه؟
رامبد به سویش رفت دست دور کمرش انداخت او را تنگ در آغوشش کشید و گفت:
-پس کی وقشه؟ وقتی نامزد من این همه زیباس و داری خانمی می کنه تو اون جمع من چطوری باید ازش بگذرم؟
اصلا بخوامم نمی تونم بیخیال بشم....نترس اون پایینیا اونقد سر گرم هستن که الان حواسشون به ما نیست.
پانیذ لبخند زد دستش را روی سینه ی رامبد گذاشت و گفت:
-اگه اینجوریه پس تو باید تو هر مهمونی منو بکشونی بیرون.
رامبد سکوت کرد و نگاه دوخت در آن زمردهای هوش بر، و با شیفتگی گفت:
-نمیشه ازت گذشت.از دستم در رفته.
رامبد دستش را در موهای پانیذ فرو کرد و گفت:پس کی این امتحانت تو تموم میشه؟
پانیذ ریز خندید و گفت:دو هفته دیگه صبر کن آقایی، خیلی عجولی!
رامبد چشم غره ایی نثارش کرد و گفت:عجول نباشم؟ حالمو درک نمی کنی انگار!
عشق آتش شد در چشمان زمردیش و انگشت روی لب های رامبدش کشید و به سوی رامبد خم شد کنار گوشش
نفس های داغش را به آن زد و با صدای نوازش کننده ایی گفت:
-من بهتر از توام
اختیار می گیری، تب می دهی، مرد می شوی برای ایستادن!رامبد لرز گرفت قلبش و او نامزد عقد کرده اش را امشب
می خواست، دو هفته ی دیگر برای عروسی دیر بود. پانیذ ضربه را وارد کرد با لب هایی که رژ قرمزش غنچه را در
ذهن رنگ می زد بوسه ایی کنار گوش رامبدش گذاشت و گفت:
-خیلی دوست دارم.
رامبد حتی فرصت نکرد آب دهان قورت دهد.پانیذ را محک تر در آغوشش فشرد و لب هایش غچه ایی را بوسید که انگار
خدا در خلقتش حسابی وقت گذاشته بود.پانیذ با رضایت همراهیش کرد و چه کسی جلویشان را می گرفت برای این
خواستن؟ لب از لب که جدا شد رامبد با حسی که هیچ وقت نداشت حتی وقتی فیلمی غیرقانونی می دید و چشم
نبسته بود بابت دیدنش، امشب نامزدش را تمام و کمال می خواست.زمزمه کرد:
-امشب مال من باش، نمی تونم پانیذ!
این تب مسری بود.با حس عرقی که بر پشتش نشسته بود سر تکان داد و خودش را منع همسرش نمی کرد.رامبد مشتاقانه
زیر گلویش را بوسید و لبخند زد و امشب شب ستاره دادن همه ی خاستن هایش بود.دیگر هیچ کس نمی توانست
به زیبایش چشم داشته باشد حتی حسینی که دوست و وکیلش بود اما پانیذ در چشمش یک زن بود و حالا بهتر بود
فقط زن داداش باشد.پانیذ سرش را به سینه ی رامبدش چسپاند و گفت:
-اجازه میدی برم؟
رامبد با تخسی گفت:نه!
پانیذ خندید و گفت:امشب تولدته آقا، الان همه می پرسن صاحب مجلس کجاس؟
-مهم نیست.می خوام زنمو بغل کنم.
پانیذ خود را از آغوشش کنار کشید و گفت:تو نمیر