Get Mystery Box with random crypto!

⁠ - همسرتون #باردارن... آیهان متعجب زمزمه می کند: - چی؟ چی دا | •|میـ🔥ـخواهم اربـــابت بــ💦ــاشم|•

⁠ - همسرتون #باردارن...

آیهان متعجب زمزمه می کند:
- چی؟ چی دارید می گید آقای دکتر؟

دکتر عینکش را جا به جا می کند:
- طبق #آزمایشی که دادن...نشون میده که شما دارید صاحب #بچه می شید!

نفس آیهان گرفت و خشم تنش را #داغ کرد.
وقتی با دختر خاله ی ۱۷ ساله اش #رابطه نداشته چطور #حامله بوده؟

گیج و سردرگم تشکری کرد و به سمت آیسو رفت.
با ورود آیهان، آسو از روی تخت بلند شد و مضطرب گفت:
- چی شد آیهان؟ من چرا #بیهوش شدم؟

که در یک‌ آن فک کوچکش در دست آیهان گرفتار می شود:
- چه #گوهی خوردی آسو؟ زنِ منی بعد با یکی دیگه رابطه داشتی؟ این #تخم حروم رو کدوم بی شرفی توی #شکمت کاشته؟

آیهان حرف زد و ندید چشم های خیس آسو را تا اینکه با حرفی که زد:
- تو از کی پست شدی که به بچه ی #خودت میگی تخم #حروم؟

آیهان پوزخندی زد:
- ما حتی یک #معاشقه ی ساده ام با هم نداشتیم...نمی تونی با #دروغ این حرومی رو بهم بندازی!

آسو دیگه طاقت نیاورد:
- لامصب تو بهم #تجاوز کردی...در اوج بی رحمی #دخترونگیم رو گرفتی حالا داری برای چی من رو مواخذه میکنی؟

آیهان مبهوت غرید:
- چرت و پرت نگو آسو من هیچی #یادم نمیاد!

آسو با بغض تایید کرد:
- معلومه نباید یادت بیاد چون #مست بودی...اونقدر خورده بودی که حتی خودتم نمی شناختی آیهان...بفهم این #بچه ی خودته!

نفس آیهان با شنیدن این حرف ها تنگ شد و ناگهان با یاد آوری هاله ی تیره ای و شنیدن جیغ و #ناله ها...
https://t.me/joinchat/--ZKfh-wdLE3ZTdk
https://t.me/joinchat/--ZKfh-wdLE3ZTdk
#مخصوص_بزرگسالان