Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_شصت_چهارم | 📚یواشکی دوست دارم📚

#پارت_شصت_چهارم دوتا پسر اومدن پشت میز ما نشستن چون
میزگرد بود همه روبه روی هم بودیم و کامل به هم دید داشتیم یکی از پسرا رفت اون سمت ارشاد و اون یکی هم وردل دوستش نشست, جوری که
کاملا روبه روهم بود, کمرمو خم کردم دستمو بردم جلو روی میز تا دستمال بگیرم که اون پسره که جلوم نشسته بود عین این ندید بدیدا زل زده بود به یقم وا خدا شفابده, خب که شالم دور
گردنم بود نا خوداگاه دستم رفت سمت یقم به جای اینکه با شال بر خورد کنه مستقیم برخورد کرد به قفسه سینم سرمو خم کردم که دیدم همه ی دارو ندارم زد بیرون, یه هیع گفتمو بدون اینک
ه دستمال بردارم دوباره صاف تو جام نشستم, خدایا لعنت کنه تورو پسره ی هیز, حالا که یقمو هم درست کردم ول کنم نیست, با ابروهای بالاپریده و یه لبخند مسخره داشت, انالیز میکرد یه چند مین به همین روال گذشت که دیدم نه,
مثل اینکه ول کن نیست زل زدم تو چشماش که لبخندش پررنگ تر شد و بعد واسم یه بوس فرستادو چشمک زد, این ارشاد گور به
گور شده هم تایکی رو گیر میاره میشینه باهاش حرف میزنه دستای ارشاد که قفل هم روی میز بود به چشمام خورد و یه فکر مزخرف اومد تو
ذهنم
البته واسه ضایه کردن این سوسک سیاه(بیچاره پسره طفلی خوبه که سفیده اگه سیاه
بود یه چیزی )روش خوبی بود
باعشوه شتری رومو کردم سمت ارشاد و گفتم:
عزیزم
ارشاد خرف تو دهنش ماسیدو باتعجب اول به منو بعد به دورو برش نگاه کردوبادست به خودش اشاره کردو گفت:بامنی؟)
پ ن پ باروح عمه نداشتمم ...
چشمامو درشت کردمو بعد گفتم:آره بیا باهات کار دارم.)
بعد هم از پشت میز بلند شدمو بهش اشاره کردم دنبالم بیاد
داشتم میبردمش ته باغ..دیگه رسیده بودیم که دستمو کشید که ایستادمو روکردم بهش و گفتم :ها ؟چیه؟)
دستاشو پشتش قلاب کردو گفت:میگم قضیه این عزیزمو اینا چیه؟)
یه اخم گنده اومد بین ابروهامو گفتم:هیچی پسره بد نگام میکرد فقط خواستم حالشو بگیرم.)
ارشاد باشیطنت گفت:ای جانم...یعنی من از نظر اون انگورچه نامزدتم؟ )
من:نه باو نچای یه وقت؟پرو )
ارشاد :خب نامزد جان بریم یه خورده قر بدیم وسط.)
دستمو به نشونه تهدید گرفتم جلو صورتش و گفتم:گفتم روت زیاده باور نکردی!! )
ارشاد یه چشمک زدو گفت:ارادت داری عشقم )
بعدم داشت صورتشو می آورد جلو که نمیدونم
چه...ه ی بخوره که باحرص دستمو آوردم بالا و
چنان کوبیدم به صورتش که صورتش به سمت
چپ مایل که نه پرت شد.
باصدایی که از سر خشم میلرزید گفتم:
اگه همون سرشب میزدم دندوناتو تودهنت خورد میکردم دیگه جرعت همچین غلطی رو نداشتی)
بعدم یه تنه بهش زدمو از کنارش گذشتمو اصلا هم هانا هانایی که میگفت توجه نکردم،کثافت!