Get Mystery Box with random crypto!

قسمت۲۴۵ چنگ انداختم لای موهام چهره نهال از جلوی چشمام کنار | رمان نویس

قسمت۲۴۵

چنگ انداختم لای موهام چهره نهال


از جلوی چشمام کنار نمیرفت


صداش تو گوشم بود میگفت من


بایه قاتل زندگی نمیکنم من


زندگیشوخراب کردم آیندشو با

مجتبی خدای خدای چقد سخته


تحمل کردنش چرا من چرا من


رسیدم به همون پارک همیشگی که


منو بردیا میرفتیم برای ورزش


از ماشین پیاده شدم روی اولین


صندلی خالی که دیدم نشستم حالا


چطور موضوع المیرا رو میگفتم


ولی من نباید نگران باشم چون


کاری نکردم و مقصر نیستم مثل


یه داداش پشت بردیا بودم ولی


اون با فاش کردن راز من نامردیو


در حقم تموم کرده بود گوشیمو


دراوردم از جیبم رفتم تو گالری


خودم از دیدن این عکسا با این

وضع یه جوری میشدم حالا اون که


نامزدشه عکس العملش چی میتونه


باشه بردیا:سلام داداش سرم بلند


کردم بردیا بالا سرم وایساده بود


صفحه گوشیو قفل کردم

امیرحسین:سلام بردیا نشست

روی صندلی بردیا:خوبی؟؟؟


سرمو بلند کردم امیرحسین:نه


بردیا:چیشده چه اتفاقی افتاده


چشات دوتا کاسه خون


,امیرحسین:نامردی کردی درحقم


چرا ؟؟مگه الان بهم نگفتی


داداش؟؟ داداش به داداشش


نامردی نمیکنه بردیا:نمیدونم از


چی حرف میزنی ولی خواهش


میکنم واضح بگو من بدونم


امیرحسین:باشه همه موضوع رو


از اول تا اخرش تعرف کردم براش


احساسی سبکی میکردم ولی اینبار


چهره بردیا خیلی وحشتناک شده


بود دستاشو مشت کرده بود رگ

گردنش متورم شده بود جوری که

دقت میکردی ضربان نبض گردنشو


میدیدی بردیا:نشونم بده اون


عکسارو نشونم بده امیرحسین:


مطمعنی؟؟بردیا:اره مطمعنم


گوشیمو باز کردم عکسارو اوردم


گوشیو بهش دادم