2022-05-03 10:34:37
زندگی نامه سادات روستای امروله ( همروله)
و طایفه نقشبندی در منطقه لیلاخ
قسمت سیزدهم
موضوع دکتر سعید خان کردستانی
مرحوم آقا جلال در هنگام جوانی مدتی را همراه دکتر سعیدخان کردستانی به سر بردند.
دکتر سعیدخان که تغیر دین داده بود از ترس جان می ترسید به مناطق کردستان بازگردد.
اما در سفری که بعد از ۳۰ سال به دعوت آقا سید نجم الدین از همدان به امروله وسپس به سنندج و اورامان داشته اند آقا جلال الدین چون محافظی همراه ایشان بودند.
در اینجا گزیده ای از این سفر به نقل از کتاب «طبیب محبوب» شرح زندگانی دکتر سعیدخان کردستانی نوشته شده ج.رسولی و دکتر کیدی آلن نقل میشود:
« اواسط مهرماه سال ۱۲۹۲شمسی از روستای امروله در استان کردستان نامه ای به دکتر سعیدخان رسید و از وی خواهش شده بود که به آنجا برود.پیغام از جانب مردی متشخص بود که از کناره های دریای مازندران تا کوه های صعب العبور کردستان پیروان فراوانی داشت و در دهکده امروله هم یک خانقاه را اداره می کرد.
او از دکتر خواهش کرده بود که به اورامان برود و یکی از بستگانش را معالجه کند.
سعیدخان صلاح نمی دانست که به آن مناطق برود و با روبه رو شدن با مردمان متعصب و خشن زندگی خود را به خطر بیاندازد....
پس دکتر نامه ای به سید نوشت و از اینکه نمی توانست خواهش او را بپذیرد معذرت خواست.
طوفان شدیدی در گرفت و قاصد حامل نامه را سراپا خیس نمود.
او به یکی از چادرهای صحرانشینان پناه برد تا لباسش را خشک کند.
در حینی که کت خود را روی شعله آتش گرفته بود که خشک شود نامه دکتر از جیبش افتاد و طعمه حریق گشت.
نامه ای دیگر از طرف سید نجم الدین بدین مضمون واصل گردید:
نامه شما به دست ما نرسیده زیرا برحسب تصادف در بین راه سوخته شده است بنابراین از مضمون آن بی اطلاع هستیم.
امیدوارم مرا مایوس نکنید.
من شخصی هستم مورد لطف شاه ایران و ترکیه و هرگز به تقاضاهایم پاسخ رد داده نمی شود.از سلطان اورامان هم پیغام رسیده که میخواهد به امروله بیاید و از تو خواسته است که برای معالجه چشم وی به اینجا بیایی، حتما بیا.
او جرئت این را نداشت که به سلطان پیر قوم خود جواب رد بدهد.
همینکه سعیدخان میخواست از خسروآباد به منزل برگردد،صدای سم و ستور اسبان، آمدن چندین نفر را به ریاست سید جلال الدین ،پسر سید نجم الدین خبر میداد که همه مجهز به انواع و اقسام اسلحه های سرد و گرم بودند.
سید نامه پدرش را به او تسلیم کرد که در آن وعده داده شده بود هر مبلغی که به عنوان حق طبابت بخواهد به وی داده خواهد شد.
همراه سید جلال الدین وسوارانش به راه افتاد.
از هر دهی که می گذشتند مردم هجوم آورده ،دست سید را می بوسیدندو اورا بسیار محترم و گرامی می داشتند.
روز سوم هنگام غروب آفتاب به روستای امروله منزل سید رسیدند،سپس دکتر را به حضور سید نجم الدین که در یک سالن پر از اعیان و اشراف بود بردند.
هرچند از بوسیدن دست آقای سید نجم الدین خودداری نمود ولی سید بقدری نجیب و بزرگوار بود وی را در کنار خود نشاند.پس از احوال پرسی و تشکر از آمدنش خواهش کرد که هر طوری که شده برای معالجه چشمان سلطان به اورامان برود.
بعد از سفر به سنندج و اورامان، روز عزیمت سید جلال الدین مخفیانه به دیدن دکتر آمد.
پریشان و غمگین به نظر می رسید.
دکتر گفت بفرمایید: من الآن داشتم درباره تو فکر می کردم.
درباره من؟ از چه لحاظ؟
آه ،می اندیشیدم که جای تو در نزد من خالی خواهد بود........
هردو با تأسف و تأثر خداحافظی کردند.
منبع:کتاب سلاله ی پاکان/ سیدهادی نقشبندی
https://t.me/saeed_abad
مێژووی ناوچەی بان لەیلاخ
673 viewsedited 07:34