Get Mystery Box with random crypto!

از آن تبدارِ در بندِ هوایِ سردی و احساسِ سر در گُم، کمی تا مُ | نوشته های سجاد نمازی

از آن تبدارِ در بندِ هوایِ سردی و احساسِ سر در گُم،
کمی تا مُردنِ تنها، میانِ حجمِ گرمایِ پُر از احساس، باقی بود

نبود از هر نگاهِ خیره بر احوالِ پُر ابهامِ من یک در میانِ صد نگاهی مهربان چون او به احوالم...که او آمد...

و در بینِ تمامِ گَردِ دوری از هرآنچه دل به او احساس می گوید ، هم او آمد...

و آن شد تا که از دل گفته ها گفتم...که پیش آمد

و هرچه بود بین من و دل از روزگارانِ گذشته لای احوالم ...که مانده عقده ای شاید از آن دوران و شاید تا همین حالا......که عقل آمد

میان ما...همین پرده به قدِ چند سالی از تفاوت گشت حایل...
که پرده رفت از پیش و اما حرف باقی مانده در لایِ هزاران حرف و حال و حسِ بی منطق

که میگوید تو باشی و تو میگویی؛ ،... که نتوانم...

غرورِ سختِ آن دوران چه شد حالا؟....چه شد آن من نمیگویم به هر قیمت؟...که گفتی شرح این دل را...
امان از تو...

امان از من... امان از دل .... امان از سختیِ بشکسته آن قامت زمانِ گفتنِ پاسخ، "که نتوانم"

امان از حالِ این دوران
امان از خامِ این هجران...

...؛
#دانیال
#سجاد_نمازی
@sajadnamazii