Get Mystery Box with random crypto!

شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۸۱ ولی | کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۸۱
ولی فقط تونستم سر تکون بدم
نمی‌تونستم حرف بزنم
آراز گوشیش زنگ خورد و بلند شد

باکامران تنها شدم و دوباره حس خفگی کردم
کامران خودشو کشید سمتم
پشتم دیوار بود و نمی‌تونستم برم عقب
نگاش کردم که ببینم چی ازم میخواد

نگاهش همون نگاهه شب مهمونی بود
ذره ای پشیمونی تونگاهش نمی‌دیدم
نگاهش روی صورت و موهام چرخید
دستشو آورد جلو

من واقعا خشک شده بودم
آراز برگشت پیشمونو کامران عقب کشید
نشست روی صندلی و گفت

-...خب همه چی درست شد؟ سایه ؟
سریع گفتم
+...آره آره میشه بریم؟
فقط میخواستم از کامران دور شم و نبینمش
آراز جلوتر رفت

اما کامران هم قدم با من اومد
دستامو مشت کردم

چیزی نمونده سایه...چند دقیقه تحمل کن میره
اصلا این رفتاراشو درک نمی‌کردم
خدافظی کردیم و بالاخره راحت شدم
رفتار آراز رو درک نمی‌کردم

کامران میخواست به من دست بزنه اصولاً آراز نباید انقدر ریلکس رفتار میکرد
یا کامران رو بیاره و با من رو در رو کنه
شایدم کلا آدم راحتیه

نمی‌دونم
گیج بودم

طرز برخورد آراز برام عجیب بود
انقدرم راحت بودن بدون حساسیت برام عجیب بود

از اون گذشته من تورفتار کامران تاسف رو ندیدم
تو کلامشم معذرت خواهی نشنشیدم
آراز ماشینو روشن کرد و گفت

-...بریم غذا بگیریم بریم خونه ی من بخوریم
+...ولی من...
نداشت حرفم تموم شه و گفت
-...دیروز رو بهت استراحت دادم امروز دیگه حرف حرفه منه

بعدم دستشو روی پام گذاشت و رونمو آروم فشار داد

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell