یه قرص پیدا کردم خوردم و رفتم پشت پنجره هوا گرگ و میش بود یه ماشین مشکی پایین ساختمون ایستاده بود مطمعن بودم وقتی رادمهر منورسوند این ماشین اونجا نبود
نکنه اومده دنبال من!!!
نکنه اراز فرستادتش یا تعقیبم کرده!! استرس داشتم بدتر شدم....
ترس کل وجودمو گرفت خدایا من از فردا چطوری زندگی کنم ...
سریع پرده رو انداختم و برگشتم توجام پتومو محکم دورم پیچیدم لرز بدی به جونم افتاده بود
خیلی سردم بود چشمامو بستم و نفهمیدم چطوری خوابم برد....!
یه خواب بدون رویا بدون کابوس... انگار دیگه مغزم بیشترازاین تحمل استرس نداشت
باصدای گوشی روشنک از خواب پریدم هردو گیج به هم نگاه کردیم روشنک سریع بلند شدو گفت -...مامانت داره زنگ میزنه +...جواب بده برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید https://t.me/BaghStore_app/693 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید https://t.me/BaghStore_app/709