اصالت گریه در چشمهای بومی شاید تا حالا هیچکس نمیدانست که ب | سایهسار
اصالت گریه در چشمهای بومی
شاید تا حالا هیچکس نمیدانست که براهنی برای سوگ آبادان شعری سروده است. هیچکس نمیدانست، چون تا متروپل نریخته بود و این «گورستان نو» داغدارمان نکرده بود سِیر روح شاعردر ازمنهی پریشان و اماکن سرگردان را باور نکرده بودیم. اما براهنی برای متروپل شعر گفته بود، پیشتر از همهی ما وا ایستاده بود آنجا سر تل خاک، «دو دست بر سینه»، و خیره مانده بود به بالا و پایین رفتن بیل و کلنگهایی که گورها را در خاک غربال میکنند. هلهم هلهم هلهلملم دم گرفته بود با ضرب سنج و کوب دمام، و عکس جوانان را_ چه جوانانی اسماعیل، چه جوانانی_ به سینه فشرده بود، و با زبان و چشم بومی خود گریسته بود. ما هیچکداممان نمیدانستیم که این شعر را براهنی پیشتر، در سال ۱۳۷۱، انگار انگ آبادان گفته و کنار گذاشته تا ما حالا، که کمکم بوی اجساد میپیچد در گَرد گرم شهر، باز بیابیم و باورش کنیم.
شعر هَه که براهنی آن را در خطاب به پروانهها چاپ کرده بود، گویی خطبهخط و نوابهنوا، شرح آبادان سوخته از داغ است: شعری است فارسیـ ترکی، که سطرهای ترکی آن حالا با برگردان تورج صابریوند در بدنهی فارسی شعر نشستهاند. این رمزگردانی برای خاطر آبادان معنی نو گرفته است. شاعر سخن را با آفریدن گورستانهای نو میآغازد، گورستانهایی که «گورهاشان در خاک غربال میشوند». سپس با اشاره به زمانی از هزارهی دیگر ما را در بطن واقعهای در آینده قرار میدهد: «و ناگهان کسی از راه میرسد، هزارهی دیگر، و بر مزار، سنگی و سقفی و نام و نشانی میافرازد.» پس از این شرح مختصر، عزاداری دستهجمعی با صدای سازها بر پا میشود: ضرب محکم دال در «دف دل من» یکی میشود با ضرب دمام، و ضجهی هلم هلم و ای واویلا میپیچد در شهر سوگزده: شاعر عکسی را که پیدا شده تنگ در آغوش میگیرد، جانش «غرق میشود در خون»، و دستهی موزیک عزاداران کل شهرهای ایران را به رقص عزا میکشانند: چنگ رودکی و قیچک پسر بلوچ و تار شهریار و دهل حاج صادق... ایرانشهر یکپارچه میگرید. خون میگرید. آنقدر میزنند و مصیبت میخوانند که از نفس بر خاک میافتند. و شعر، سرانجام، با هن و هن به شماره افتادهی عزاداران پایان میپذیرد. چرا باور نکرده بودیمش؟ او که پیشتر گفته بود: «تکلیف همهچیز ما را خوزستان تعیین خواهد کرد.»
(شعر را با ترجمهی تورج صابریوند در فرستهی بعدی بخوانید.)