Get Mystery Box with random crypto!

تخته‌پارۀ ذوق بر مرداب عقده از درگذشت دکتر محمدعلی اسلامی‌ندو | سایه‌سار

تخته‌پارۀ ذوق بر مرداب عقده

از درگذشت دکتر محمدعلی اسلامی‌ندوشن در پنجم اردیبهشت ۱۴۰۱ چهل روز می‌گذرد. در هفته‌های گذشته دریغ چنان راه گلویم را بسته بود که حتی نتوانستم لب به مرثیتی و تسلیتی بگشایم: آن حضور نمادین در زمانه‌ای نمادین به غیابی نمادین بدل گشت. اینک، در آستانۀ چهلمین شب درگذشت ایشان، این مختصر را به یادشان می‌نویسم، گو که شمع سیاهی در سوگ آن چراغدار فرزانه روشن کرده باشم. می‌کوشم، در دوره‌ای که نثرنویسی و به‌ویژه جستارنویسی گرایش غالب و موردپسند نویسندگان جوان شده، به طرز نویسندگی ایشان بپردازم.

غالب نوشته‌های ادبی او جستارند؛ هرچند پیش از این، بر اثر فقدان تمایزی روشن میان مقاله و جستار، با نام مقاله خوانده شده‌اند. این نوشته‌ها دو وجه ممیزه دارند: یکی آن که از بار تحقیقی گرانی مایه‌ورند؛ و دوم، که چه‌بسا کم‌نظیرتر باشد، آن که مؤمنانه و عاشقانه نوشته شده‌اند. این هر دو وجه از لوازم اصلی نویسندگی به‌طور کلی، و از لوازم جستارنویسی به طور خاص‌اند.

هرچند جستارنویس خود را در میانۀ میدان وقایع و در تقاطع معتقدات و نفسانیات قرار می‌دهد تا خویشتنِ انسانی‌اش را برملا بنویساند، جستاری که تنها از «من» متورم شود، چنته‌اش خالی و دستش رو خواهد شد: به تکرار خواهد افتاد، به بزک یاوۀ کلام برای پوشاندن فقر فکر، به انتزاع «من» از هرچه متن؛ و لاجرم، دوِ انفرادی‌ای خواهد شد در صحاری سرگردان‌_ رقابتی که تماشاگر کسل، پیش از رسیدن یا نرسیدن دونده تا خط پایان، ملول به ترک سکوی تماشایش گفته است. اسلامی‌ندوشن نه‌تنها «من» خودش را فراموش نمی‌کند، بلکه او را نشانده بر تابی بلند از نیشابور تا شیراز تاب می‌دهد، از تماشای رذیلانه‌ترین حقارت‌ها به تحسین فضائل والا می‌فرستد، می‌گذارد عصبانی شود، عاشقی کند، مات شود و گم گردد و سرانجام، مجروح و عطشان، به مأمن نخستین بازگردد‌_ به مأوای نخستین و همیشگی او که «ایران» است. حفظ کردن آن منی که او می‌نویساندش در بطن این ایرانی که او سفارشش را می‌کرد به کارنامۀ قلمی‌اش هم وحدت موضوع می‌بخشد، هم شکیبایی‌‌ای آمیخته با امید و آرمان. مبدأ و مقصد او ایران است؛ چه وقتی مستقیماً در فضای تاریخ و ادبیات فارسی می‌نویسد (مثلاً آثارش دربارۀ فردوسی و حافظ)، چه وقتی که محور اصلی بحث ظاهراً یا مستقیماً ایران نیست (مثلاً سفرنامه‌ها یا خاطرات یا نوشته‌هایی با مضامین حقوق و آموزش). با در دست گرفتن این سررشتۀ اصلی، محوریت موضوعی و یکپارچگی مخصوص و آرامش‌بخشی بر سرتاسر آثار او سایه می‌گسترد که امضای او را قابل شناسایی می‌کند. او «من» را در رابطه با ایران می‌فهمد، تعریف می‌کند، بازمی‌شناساند، تفتیش می‌کند و به مؤاخذه می‌کشاند. از همین‌ کشاکش‌هاست که جستارهای او به تأملاتی شخصی اما تاریخی و فرهنگی تبدیل می‌شوند که نوشتن آنها بدون کسب پشتوانۀ مطالعاتی‌ای گرانسنگ محال می‌شود. جستارنویسی ایرانی، و نه فقط جستارنویسی دربارۀ ایران، را باید از جمله از قلم او آموخت؛ وگرنه با دست‌وپا زدن در اقیانوس ترجمه‌ها و تجربه‌های نزیسته در هیچ کرانه‌ای نمی‌توان لنگر انداخت.

تا از نثر استخوان‌دار او مثالی همراه کنم، تکه‌ای می‌آورم از پیشگفتار او بر چاپ پنجم کتاب زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه. تاریخ تحریر این پیشگفتار خرداد ۱۳۶۹ است، یعنی درست پس از اظهارنظر معروف احمد شاملو در برکلی دربارۀ فردوسی. من خیال می‌کنم اسلامی‌ندوشن اصلاً این پیشگفتار را نوشته که برسد به همین اشاره؛ وگرنه آنچه را در تمام صفحات دیگر آورده قبلاً و در مواضع دیگر هم گفته بود، و چیز تازه‌ای نبود که مستلزم نوشتن پیشگفتاری مجزا بر چاپ پنجم کتاب باشد:

«شاهنامه کتابی است که از آغاز ایجادش تاکنون در معرض جرّوبحث گویا و خاموش بوده، ولی در زمان‌های گذشته، ژکیدن‌ها کم‌وبیش در دایرۀ مرام و قاعده حرکت می‌کرده. در دورۀ جدید که بلندگو و فرستنده و مرکب چاپ در اختیار هر ازراه‌رسیده‌ای قرار گرفته، جریان نقد به مسیر دیگری افتاده و وضع طوری است که همواره چند گوش شنوا هم برای شنیدن هر یاوه‌ای آمادگی داشته باشد، زیرا تخته‌پارۀ ذوق بر مرداب عقده شناور بوده...
اینکه گفته شود که «ضحاک» طرفدار پرولتاریا بوده و فردوسی دست‌نشاندۀ «فئودال» (آن هم از زبان کسانی که قادر به خواندن پنج خط شاهنامه نیستند) به هیچ‌جای دنیا برنمی‌خورد، فقط اهانت سخیفی است به کسانی که نشسته‌اند و با دهن باز گوش می‌دهند.
از بعد از کودتای ۲۸ مرداد، یک جریان تخریبی در فکر و ادب ایران نضج گرفت و آماس کرد که داستانش مفصل است. این جریان، با هرچه دستاورد اصیل ایرانی در طیّ قرن‌ها بوده، سر ستیز داشته و خواسته است آن را در هم بریزد. کارگردانانش کسانی بوده‌اند که رونق کار خود را در ویرانگری معنوی می‌دیدند. تا کی این جریان به خزیدن ادامه دهد و فرهنگ ایران تاوانش را بپردازد، جواب درستی نمی‌توان داد.»

https://t.me/Sayehsaar