چرا علی جانشین محمد نشد؟ جامعه عرب قبل از اسلام جامعهای به | یادداشتهای محسن کاظمپور
چرا علی جانشین محمد نشد؟
جامعه عرب قبل از اسلام جامعهای به شدت طایفهای بود. دولتی وجود نداشت و روسای قبایل نقش حکومت را بازی میکردند و هر کدام از نظر قدرت و ثروت و اعتبار شرایط کاملا متفاوتی داشتند.
کنفدراسیون قریش معتبرترین و ثروتمندترین طوایف حجاز را در بر میگرفت. در داخل قریش هم شاخه بنی عبدمناف (که به دو شاخه اصلی بنی هاشم و بنی امیه تقسیم میشد) موقعیت برتر پیدا کرده بود و چندین نسل پیاپی پردهداری کعبه و فرماندهی سپاه مکه را در اختیار داشت.
محمد خودش از بنی عبدمناف بود اما کمترین استقبال و بیشترین دشمنی با او از خویشاوندان خودش بود. به جز چند استثنا مثل پدرخواندهاش ابوطالب، پسرخواندهاش علی، حمزه و عثمان تا آخرین سالهای قبل از فتح مکه هیچکس از این قبیله بزرگ به او نپیوست.
انگیزه دشمنی اکثر بنی عبدمناف با اسلام کاملا واضح بود. پیام اسلام علیه پیوندهای نژادی و در حمایت از برابری انسانها بود. این تغییر به ضرر نیرومندترین گروهها و به نفع گروههای ضعیفتر بود.
ورود مسلمانان از مکه به مدینه هرچند تنشهای قومی به همراه داشت اما فرصتی فراهم کرد تا کاهش پیوندهای قبیلهای را تمرین کنند. افرادی که به اسلام آورده بودند در واقع متوجه شدند که قبیلهگرایی افراطی چه تبعات منفی دارد. کافی بود یک شخص خطایی کند تا همه همقبیلهایهایش مسئول خطای او تلقی شوند. در برخی موارد حتی دیه قتل باید توسط خویشاوندان پرداخت میشد (رسوباتی از این قاعده عجیب هنوز در قانون مجازات اسلامی ایران به جایی مانده). قطعا بسیاری از افراد هم از این وضعیت ناراضی بودند و غیرمنطقی میدانستند که مثلا کسی بخاطر خطای یک فامیل دور مسئول شناخته شود.
اما فرهنگ هیچگاه یکباره تغییر نمیکند. آنها نمیخواستند و نمیتوانستند ساختار فرهنگی خود را یکباره ویران کنند و چیز دیگری بسازند. فقط میخواستند قسمتهای افراطیتر و غیرمعقولتر آن را حذف کنند.
بعد از فتح مکه یک نگرانی بزرگ در جامعه ایجاد شد. بنی عبدمناف اسلام آوردند و بخشیده شدند. سن محمد افزایش پیدا کرده بود و نگرانی در مورد جانشینی او شروع شد.
محمد خود را یک شخص فراگروهی نشان داده بود و حکومت او را به حکومت قریش یا بنی هاشم تعبیر نمیکرندد. اما آیا میشد جانشینی برای او با همین خصوصیات پیدا کرد؟
احتمالا عدهای علی را گزینه مناسبی میدانستند. او از بچگی با محمد بزرگ شده بود و زندگی در جامعه قبل از اسلام را تجربه نکرده بود.
اما علی پسرعموی محمد بود. برای برخی دیگر خلافت او میتوانست به معنای ادامه حکومت قبیلهای باشد. بنی عبدمناف خواهند گفت هم محمد و هم جانشین او از قبیله ما بودند و دوباره همان بساط قبل از اسلام باز خواهد گشت.
معروف است که عباس بزرگ بنی هاشم و ابوسفیان بزرگ بنی امیه بلافاصله بعد از فوت پیامبر نزد علی میآیند و از اعلام خلافت او حمایت میکنند. عباس و ابوسفیان بخاطر علاقه به علی این حرف را نمیزدند آنها حکومت خویشاوند خودشان را میخواستند.
در چنین فضایی قبایل قریشی غیر بنی عبدمناف با سایر قبایل ائتلاف میکنند. معروف است که ابوبکر و عمر و ابوعبید جراح قرار گذاشته بودند تا خلافت را به یکدیگر واگذار کنند. سه نفر از سه قبیله کوچک قریش. ضعیف بودن قبایل در اینجا امتیازی برای آنها محسوب میشد چون جلب اعتماد بقیه را آسانتر میکرد. قبایل مدینه جمعیت زیادی در پایتخت داشتند. قبیله قریشی قدرتمندی مثل بنی مخزوم هم منبع خطر و سوء ظن محسوب میشدند. اما بنی تیم و بنی عدی و بنی حریث در موقعیتی نبودند که خود را در موقعیت برتر نسبت به بقیه قرار دهند.
مساله جانشینی عمر دوباره مشکلساز شد. ابوعبیده در جنگ با شامیان از طاعون کشته شده بود. عمر متوجه شد کسی در خارج از بنی عبدمناف وجود ندارد که اعتبار و توان لازم برای خلافت را داشته باشد. تعیین شورا برای انتخاب خلیفه بعدی راهکار جالبی بود که او برای توجیه این انتقال قدرت اندیشید. مشخص بود که این شورا علی یا عثمان را برمیگزیند اما چهار نفر دیگر از سه قبیله متفاوت بنی تیم، بنی اسد و بنی زهره بودند و عملا آنها خلیفه جدید را انتخاب میکردند. عمر در واقع مسئولیت انتخاب خلیفه را به طوایف دیگر قریش سپرد.
مسیر دوری از قبیلهگرایی و تعصبات نژادی به یک شکل دیگری از قبیلهگرایی منجر شد. حکومت شورایی و ائتلافی قبایل برای جلوگیری از تسلط یک قبیله. راهکاری که در عمل نتوانست موفق باشد. این ائتلافها باعث سهمخواهی همیشگی میشد و بنی امیه توانست از همین ساختار ائتلافی بهره ببرد و با سهمدهی دقیق به حکومت برسد و آنقدر قدرت کسب کند که وقتی حکومت را موروثی میکند مخالفانش توان مقابله با او را نداشته باشند.
@sepideheshab