2022-08-15 21:15:06
شعری از مجموعهی «با موشها»:
زمینتر از چسبیدن به تختِ بیتخته
به کردنِ کلونازپام و خوردنِ شکهام
- «کجای بچگیام را فرشتهها کردند؟!»
سؤال میشوم از تکتک عروسکهام
کجای بچّگیام شیرخشکِ دولتی است؟!
کجاش در صف نان ایستاده با مادر؟!
کجاش شامنخورده به خواب خواهد رفت؟!
کجاش میدود از شوق دوست تا دَمِ در؟!
کنار دختر همسایه خالهبازی کرد
پسر دو تکّه شد و هر طرف به سویی رفت
یکیش گل زده شد در سهکنج دروازه
یکیش با مردی توی دستشویی رفت
تمام مدرسه با چوب، با شلنگ گریست
تمام مدرسه شب بود و زوزهی ناظم
حدیث از که و متن شعار هفته چه بود؟!
سکوت و صبرِ امامِ جواد یا کاظم؟!
که پشت میز که در خوابِ نازکِ پشهبند
سکوت کرد و فقط جملهای سؤالی شد
که در خرابه که در پشتبام در حمّام
به هر طریقه و هر شکل، دستمالی شد
فرار از همهی جمعهای در تقسیم
کتاب خواندنِ در خانهای مقوّایی
شبانه فکر شدن از کنار ممنوعه
به ترسِ تجربه کردن میان تنهایی
زمینتر از چسبیدن به یک خدای بزرگ
عقب کشیدنِ ساعت پس از پشیمانتر
شکنجه کردنِ یک بغض، داخل حمّام
صدای گریهی من در عذابوجدانتر!!
نوارقصّه شنیدن کنار انباری
فرار کردنِ از خانهای که مهمان داشت
خشونتی که نمیخواستم ولی کردم
به دخترانهترین حالتی که امکان داشت
نماز اجباری، بیوضو، صفِ اوّل
به سوتِ «صاد» کشیدن در اوّلِ «صلوات»
نماز خواندن و فکری لجوج در مغزت
کدام راهِ رسیدن؟ کدام راهِ نجات؟
کتاب خواندنِ در رختخوابِ پُر وحشت!
به برّه چسبیدن با خیالِ گرگ شدن
صدای محوِ اذان از میان تلویزیون
یواش پشت همین روزها بزرگ شدن
شروع ریش و سبیلی که شکل نفرت بود
شروع مرد شدن در جهانِ بیمردی!
تمام رؤیایت دکمهایست رو به عقب
که از میان دقایق به «قبل» برگردی
تمام رؤیایت بمب منفجرشدهایست...
■
- «کجای بچّگیام را فرشتهها کردند؟!»
جلوی آینهام... مشت میزنم به خودم
- «ببین! جواب بده لعنتی! چرا گیجی؟!»
کدام وِرد مرا خواند و ناپدید شدم؟!
به خوردنِ کلونازپام در شبی بیصبح
صدای گنگِ زنت، پای آخرین تلفن
صدای دختر لوسی در انتهای سرت
صدای تو به خودت: «مرد باش و گریه نکن...»
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
4.1K views18:15