Get Mystery Box with random crypto!

شمس لنگرودی

لوگوی کانال تلگرام shamselangeroodi — شمس لنگرودی ش
لوگوی کانال تلگرام shamselangeroodi — شمس لنگرودی
آدرس کانال: @shamselangeroodi
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 13.75K
توضیحات از کانال

تنها كانال رسمی شمس لنگرودی

Ratings & Reviews

4.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 5

2022-11-17 11:26:33 ‍ ‍ «زمان‌آگاهی در شعرِ
#شمس‌لنگرودی » (به‌مناسبتِ زادروزِ شاعر)

#دکتراحمدرضابهرامپورعمران

شمسِ لنگرودی شاعری است که شعرش در دفترهای آغازین، متأثّر از شاملو و به‌خصوص ترجمه‌هایش از آثارِ لورکا است. ردّ شعرهای ریتسوس و ناظم حکمت نیز در دفترهای نخستینش آشکار است. اما او به‌سببِ مطالعه در تاریخِ شعرِ فارسی، شناختِ درست از جریان‌های شعرِ امروز، و نیز ممارستِ مستمر در شاعری، اندک‌اندک به زبان و نگاهی شخصی دست‌یافت؛ زبانِ شعرش سوهان‌خورد، از لحنِ شاملویی فاصله‌گرفت و درنهایت، بیانی شفاف‌تر و زلال‌تر یافت. تابدان‌جا که برخی منتقدان و شاعران (ازجمله علی باباچاهی)، این سادگی و زلالی را با ساده‌انگاری یکی‌گرفتند و به شعرش تاختند. حال‌آن‌که دوره‌های تکامل‌ِ شعریِ شمسِ لنگرودی از اندیشه‌ورزی‌های شاعرانه و درنگ‌ در عناصر و آناتِ هستی سرشار است.

یکی از درون‌مایه‌های پررنگ در شعرِ شمسِ لنگروی مقولهٔ زمان و ترس از گذرِ زندگی است. نگرانی از شتابِ قافلهٔ عمر و ترس از پیری و مرگ از درون‌مایه‌های مهم در هنر و ادبیات است. خوش‌باشی و کلبی‌گری و دم‌غنیمت‌شمری، یکی از واکنش‌های آدمی دربرابرِ نگرانیِ او در این زمینه است.‌ ابن‌الوقت‌بودنِ صوفیان نیز روی دیگری است از سکهٔ زمان‌هراسیِ انسان. برخی نیز اساساً هنر و خلاقیت را واکنشِ آدمی دربرابرِ مرگ دانسته‌اند.
این درون‌مایه در ادبِ گذشتهٔ ما حضوری چشم‌گیر دارد. زمان و متعلقاتِ آن در شعرِ خیام جایگاهِ ویژه‌ای دارد و او با دیدنِ هر کاسه و کوزه‌ای به یادِ درگذشتگان می‌افتاد و بر خود نهیب می‌زد و به دیگران هشدارمی‌داد: «کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش؟!». مولوی دربابِ اضطرابِ ناشی از اندیشیدن به «ساعت» سروده:

جمله تلوین‌ها ز «ساعت» خاسته است
رَست از تلوین که از «ساعت» برَست
چون ز «ساعت» ساعتی بیرون شوی
«چون» نمانَد، مَحرمِ بی‌چون شوی

حافظ نیز سروده:
بنشین بر لبِ جوی گذرِ عمر ببین
کین اشارت ز جهانِ گذران ما را بس

در ادبیاتِ امروز نیز مضمون‌های فراوانی در این‌باب پرداخته‌اند؛ ازجمله، در بخشی از داستان، ساعت را شکستن یا به‌خواب‌رفتنِ ساعت (که به‌گونه‌ای نمادین حکایت از مبارزهٔ آدمی با گذرِ زمان دارد)، از مضمون‌های مکرّر در ادبیاتِ داستانی جهان و ایران است.

شمسِ لنگرودی نیز در سراسرِ دورانِ شاعری‌اش به زمان آگاهی و حساسیت دارد. در شعرِ او نیز گاه ساعت‌های خانه می‌خوابند (مجموعه اشعار، انتشاراتِ نگاه، ۱۳۸۷، ص ۲۰۴) و شاعر از «بخارهای زمان‌های مُرده»، «دوغابِ زمان» (ص۳۴۷) و «تکه‌های قلبِ زمان» (ص۳۵۱) سخن‌می‌گوید. در شعری نیز به‌زیبایی «شماتت» را ایهام‌آمیز به‌کاربرده و سروده:
«گوشی بر کتاب/ گوشی/ به لنگرِ ساطور:/ بر شماتتِ ساعت» (ص ۳۰۲).
پیری نیز از مضامین برخی شعرهای اوست و ترجیعِ شعرِ بلندِ «قصیدهٔ بلندِ چاک‌چاک » عبارتِ «انسان چه زود پیر می‌شود» است.
قطعه‌ای زیبا از او دربارهٔ ناگزیریِ مرگ و خرسند‌بودن از همین زندگی:

«اکنون که مرگ ساعتِ خود را کوک‌می‌کند/ و نامِ تو را می‌پرسد/ بیا در گوشت بگویم/ همین زندگی نیز/ زیبا بود» (ص ۶۶۵).

در ادامه نمونه‌هایی از توجهِ شاعر به زمان، مرگ و مفاهیمِ وابسته ‌به آن:

_ «زمان/ این گاهوارهٔ بی‌رمق/ ازکارماند» (ص ۶۹).

_ «ساعت کنارِ ثانیه می‌ترکد» (ص۱۱۵).

_ «می‌نویسم و خونم را بر حصارِ زمان می‌پاشم» (ص۲۶۱).

_ «روزها که نمی‌کاهند محبوبِ من!/ ما/ می‌کاهیم» (ص ۲۸۴).

_ «بر دیوارِ زمان روزنی نیست» (ص ۳۳۹).

_ «زمان، حبابِ بیست‌و‌چهار متریِ دنیا [ ... ]» (ص ۳۶۶).

_ «_آنان مرده‌اند/ و خُرده‌ریزِ ساعت‌های شکسته/ بر پیکرشان فروریخته» (ص ۴۱۰).

_ «آن‌‌که از برابرمان گذشت و بازنیامد، نه زمان/ که تو بودی» (ص ۴۳۰).

_ «ثانیه‌های متمرّد/ به زخمِ عقربه‌ها فرومی‌ریزند/ و نامِ تو را تکرارمی‌کنند» (ص ۴۶۴).

_ «همه‌چیزی/ چون سال‌ها و ثانیه‌ها/ در سکوتی خزانی دورشد» (ص ۴۶۵).

_ «عقربه‌ها/ مثلِ دو تیغهٔ الماس/ بر مچِ دستم برق‌می‌زد» (ص ۵۹۲).

_ «چه می‌شد اگر املایی نبود/ مدرسه‌ای نبود [ ... ] و نمی‌توانستم ساعت‌ها را بخوانم؟» (ص ۶۷۹).

_ «در مغازهٔ ساعت‌فروشی/ زمان معنایی ندارد» (ص ۶۸۷).

_ «تولد و زیستن اتفاقی است/ مرگ/ قاطعیتِ ناگزیر است» (ص ۷۳۸).

_ «برگ [ ... ] تگرگِ زمان را تاب می‌آوَرَد» (ص۷۸۷).

برگرفته ازکانال ازگذشته واکنون
1.2K views08:26
باز کردن / نظر دهید
2022-11-17 11:25:00یادداشتی از م. تدینی:
    شمس لنگرودی، بزرگ، شریف،
دوست‌داشتنی:

همان دفتر شعرِ «پنجاه‌وسه ترانۀ عاشقانه» برای ما بس بود تا هم عاشقش شویم و هم عاشق شویم. مگر می‌شود در برابر خیال سرکش او تاب آورد وقتی می‌گوید:

به سرش زده باد
نگاهش کنید!
چگونه میان درخت‌ها می‌دود و
سرش را به پنجره‌ها می‌کوبد
به سرش زده باد
دستش را
به دهان گنجشک‌ها گذاشته
نمی‌گذارد سخنی بگویند
آب حوضچه را به هم می‌ریزد
فرصت نمی‌دهد که گلویش را ماه تر کند

به سرش زده این برهنۀ گرما زده...
گفته بودم طوری بیایی که بوی تو را باد نشنود!

دیوانه شده این پسر
پیرهنت را به دهان گرفته کجا می‌برد!


شعرهایش زبان سخن گفتن با «دیگری» است، آن‌جا که می‌گوید «برای ستایشِ تو / همین کلمات روزمره کافی است / همین که کجا می‌روی، دلتنگم». زبانی که کوله‌باری از شعر معاصر بر پشت دارد اما عطر نان تازه می‌دهد. کار بزرگ او این بود که با عبور از زبان بزرگان، نادرپور، کسرایی و شاملو، به زبانی رسید که هم سترگی شاملو را دارد و هم سبکبالی زبان روزمره. هنر شمس همین است که سویه‌هایی دور از هم را در شعرش گرد آورده است؛ درست مانند آن‌جا که می‌گوید: «تو نخواهی آمد / و شعر داستان پرنده‌ای است که پرواز را دوست داد و / بالی ندارد».

به گمانم پویایی او در این تصمیم بزرگ ریشه دارد که روزی از سیاست به شعر پناه آورد. او سال 61 را در زندن اوین گذراند و پس از آزادی برای همیشه از سیاست به ادبیات کوچید و شعر همه دلمشغولی‌اش شد. او دربارۀ گذارش از سیاست به شعر می‌گوید: «اگر قبلاً فکر می‌کردم راه رهایی از طریق انقلاب سیاسیه، بعداً به این نتیجه رسیدم که راه رهاییِ خود من دست‌کم، شعره». اما زندان تأثیر عمیقی بر معرفت‌شناسی و دریافت او از زندگی و هستی در وجودش باقی گذاشت، چنان‌که «دیدن خیابان» برای او دیگر لبریز بود از زندگی و تا به امروز هم همین‌ طریقت‌ زندگی‌جویانه را در وجود خود حفظ کرده است.

اما برای من که در حوزۀ اندیشۀ سیاسی کار کرده‌ام، دریافت سیاسی عمیق لنگرودی از جهان سیاسی نیز ستایش‌برانگیز است؛ چه آن‌جا که در کردار سیاسی از خونِ برزمین‌ریختۀ جوان میهن نمی‌گذرد و چه آن‎‌جا که در نظرورزی سیاسی در بارۀ آمریکا و زندگی در آن‌جا می‌گوید: «آمریکا بهشتیه که بر بی‌عدالتی بنا شده، به‌ویژه برابرنهادی هم که برایش می‌گذاشتند، یعنی کمونیسم، در واقع آن روی این سکه بود. هر دو در یک چیزی مشترکند. هر دو انسان را فراموش کردند و اقتصاد رو اساس قرار داده‌ند؛ این اقتصاد لیبرالی، اون اقتصاد کمونیستی. آدم در این میان در واقع فدا شده. به گمان من به هر حال این [یعنی نظام آمریکا] بهتر از گولاگ‌ [شوروی]ست.» لنگرودی این را نیز شرح می‌دهد که چگونه به شعری «ایدئولوژی‌زدوده» رسید، حتا آن‌جا که دربارۀ «ندا» شعر می‌گوید.

برای ما، یعنی نسل من، شمس بیش از یک شاعر بود. او حادثه‌ای سرنوشت‌ساز بود. چه با زبان و چه با منشی که داشت. او هم نگاه هستی‌شناسانۀ عمیق و جان‌کاهی را داشت که برای ما مرهمِ افسون‌زدودۀ دردناکی بود؛ مانند آن‌جا که می‌گفت:

«برف رد قدم‌ها را پاک می‌کند
و گم‌شدگان نه به جایی می‌رسند
نه به مبدأ خود بازمی‌گردند
گمشدگی در برف شکلی است از چهرۀ زندگی
روشنایی خوفناکی است
دامی سفید
گسترده که به تاریکی راه می‌‌برد»

و هم الگویی برایمان سرشت، برای سخن گفتن با «دیگری»، و گاه برای پناه بردن به نوعی تنهایی لبریز از دیگری، همان دیگریِ دور، دیگریِ دیر، دیگریِ محال...

نقشه‌های جهان به چه درد می‌خورند؟
نقشه‌های تو را دوست دارم
که برای من می‌کشی
...
1.1K views08:25
باز کردن / نظر دهید
2022-11-17 11:21:32 ‍ ‍ معصومیت تراژیک
#دکترسیناجهاندیده

در شعر شمس لنگرودی تراژدی، طنز، حیرت و معصومیت با هم ترکیب شده‌اند. سوررآلیسم شمس از ابتدا شاید در خدمت رتوریک بود؛ اما کم کم به بیان نسبت تصویر، تراژیک و وجود رسید. چیز عجیبی که در شعر شمس می‌بینم علاقه‌ی او به تشبیهات تو در تو است؛ نوعی ابزوردسازی جهان؛ اینکه هر چیز می‌تواند به هر چیز شبیه باشد تا تنهایی و بیهودگی انسان را تصویر کند. شمس به سوررآلیسم و مضمون‌پردازی علاقه‌مند است اما درون‌مایه‌ی شعر او یافتن مضمون‌هایی است که به یک چیز ختم می‌شود: او زندگی را تراژدی‌ای می‌بینید که به طنزناک بودن خود باور ندارد.  نزدیک به سی سال است او را می‌شناسم. شمس به آنچه می‌سراید باور دارد. شعر او شعر وجود است. ذهن او مضمون‌هایی را می‌یابد تا گنگی و گیجی بشر را نشان دهد. شمس هرگز بیهوده شعر نگفته است. شعر او پژواک‌هایی است که تنهایی بشر را در شباهت چیزهای غریب می‌بیند. کشف تشبیهات غریب، تجسد غریبه بودن و غریبه کردن انسان است. به همین دلیل در شعر او سادگی و پیچیدگی چنان به هم گره می‌خورند که ما را به استعاره‌ی معصومیت می‌رساند؛ همان معصومیتی که داستایفسکی در  پرنس میشکین می‌دید. اسطوره‌ی معصومیتی که ابله‌نما است اما هیچ کس نمی‌تواند او را انکار کند. 
کسی را به قربانگاه می‌برند اما دلشاد است که  چه روز معصومی است این روز!  این شوق غافل‌وار همان معصومیت معطوف به تراژدی است. شمس مدام به «استعاره‌ی قربانی» فکر می‌کند. بنابراین در طنز او تراژدی است و در سادگی او، پیچیدگی. در عاشقانه‌های او غمی است که از پیوند معصومیت، تراژدی و قربانی می‌گوید. در شعر شمس تنهایی بشر با «استعاره‌ی ابله» نشان داده می‌شود. او هرگز به ابله اشاره نکرده است، اما من در شعر او پرنس میشکین را می‌بینم که دارند او را به قربانگاه می‌برند. همچنان که داستایوفسکی در پرنس میشکین چهره‌ی مسیح را هم می‌دید. شعر شمس آواز تنهایی انسان است. شاید به همین دلیل به ترانه‌خوانی رو آورده است.‌
شمس نازنین! تولدت مبارک ۲۶ آبان

1.3K views08:21
باز کردن / نظر دهید
2022-11-15 23:15:53
موزیک ویدیو ترانه «یلدا»
ملودی، شعر، صدا: شمس لنگرودی
تنظیم: محمد فرمانیان
ساکسیفون: هومن نامداری
سوپرانو: آیسان بحری

@shamselangeroodi
2.6K views20:15
باز کردن / نظر دهید
2022-11-06 13:39:59
1.9K views10:39
باز کردن / نظر دهید
2022-09-19 07:37:24
3.6K views04:37
باز کردن / نظر دهید
2022-09-07 20:38:54
خوشنویس: استاد قاسم شمسی لنگرودی
840 views17:38
باز کردن / نظر دهید
2022-09-01 10:24:33
1.0K views07:24
باز کردن / نظر دهید
2022-08-26 21:16:23
2.5K views18:16
باز کردن / نظر دهید
2022-08-11 21:19:47
6.3K views18:19
باز کردن / نظر دهید