Get Mystery Box with random crypto!

⁠ ⁠ - مجبوری بودی با این حالت بیای مدرسه؟ #نواربهداشتی را از | شیطان مونث

⁠ ⁠ - مجبوری بودی با این حالت بیای مدرسه؟

#نواربهداشتی را از دست مستان گرفتم
- امتحان داشتم خانوم عزتی که می شناسی نمره بیخودی نمیده
با اکراه کنارم نشست
- خانوم عزتی رو نه ولی داداشمو خوب می شناسم، بهش زنگ زدم بیاد دنبالت خیلی کفری بود!
مسکنی که شیرین آورده بود را از دستش گرفتم.
- احمقی دیگه پاشده دیده نیستی کل محل و ریخته بهم!
با درد لب گزیدم که شیرین کنارمان نشست
- همین هفته پیش پریود نبودی ترمه؟ چرا باز شدی؟ رنگت پریده!
این سومین پدیه که تو این یک ساعت گذاشتی!

مستان و دو سه نفر دیگر از بچها خیره ام بودند.
با کمری خمیده از جا برخاستم
- پریود نیستم ضعف کردم خوب میشم.
مستان از جا پرید و سد راهم شد
- پریود نیستی؟ پس خونریزیت از چیه!
شیرین کتاب را روی میز انداخت
- مگه عقد برادرت نیست؟
خب شاید داداشت خیلی داغ کرده همین تو #نامزدی زنش کرده!
همهمه ی بین بچه ها با حرف مستان شکسته شد
- عقد نه #صیغشه، اونم چند روزه تا پدرش بیاد.
آره ترمه داداشم کاری باهات کرده؟
قصد کنار زدنش را داشتم‌ که جلوتر کشید
- با توام دیونه آره؟
واسه همون صبحی رفتی #داروخونه؟
خسته از سوال و‌جواب هایش کنارش زدم
- آره که چی می خوای بری به حاج خانوم و بقیه بگی؟
همه شکه شده بودند اما من هنوز دلم پر بود با باز کردن در کلاس قامتش را مقابل دفترمدیر دیدم.
نگاهش عصبی و طوفانی بود
دست از توضیح دادن به مدیر کشید
- نگفتم بتمرگ خونه تا بیام؟
پَد را پشت سرم پنهان کردم
- خ...خوبم مهراب امتحان بدم میام خونه.
با چند گام بلند مقابلم ایستاد و بازویم را گرفت
- گور بابای امتحان و این خراب شده، میریم خونه!...
مدیر با تاسف سر تکان داد
- محمدی جمع کن برو فردا والدینت نیان این رابطه رو تایید نکنن گزارش میدم!
دست دور کمرم انداخت
- نمیاد خانوم مدیر هر خراب شده ای خواستی #گزارش بده
در جدال با دستش بودم که زیر گوشم غرید
- تکون نخور تا #تن_کبودت و بیشتر از این فشار ندم.
با اجازه ی کدوم بی پدری بعد اولین #سکس‌ت پاشدی اومدی مدرسه؟
بالاخره سر اشک هایم شکست
- درد دارم مهراب!
با حرص نفسش را در صورتم فوت کرد
- می دونم نفس مهراب خوبت می کنم، پدرت اومده خونه بهش گفتم زنمی دیگه نمی تونه کاری کنه!
وحشت زده نایلون حاوی قرص و پد را از دستش گرفتم که روی موتورش نشست و کوله ام را از دست مستان گرفت
- برو به اون زنیکه مدیر ادرس و شماره ی منو بده زنگ نزنن خونه حاجی...
هِندل زد و غرید:
- روی باسن یه وری بشین پشتم.
پاهاتو باز نکن‌ بیشتر می سوزه!

نفسم از بی پروایی اش در سینه ام مانده بود که مستان عقب گرد کرد. از پشت دست دور کمرم انداختم
- نریم خونه بابام منو می کشه.
دست آزادش را روی دستانم گذاشت
- قلم می کنم دستی که روت بلند شه ولی فعلا باید بریم خونه ببینن چه خبر شده،
#دستمال_خونی و باور نکردن
نایلون دارو ها را باز کردم.
#قرص اورژانسیی که گفته بود گوشه ی نایلون بود قبل لمس کردنش خشاب را از دستم کشید
- اینم دیگه نمی خواد بخوری، تا یه توله نیاری بابات وا نمیده
درس رو ببوس بذار کنار جوجه طلایی فعلا باید توله داری یاد بگیری!

https://t.me/joinchat/wz7QST38gK5kMjk0