Get Mystery Box with random crypto!

#دانش‌اموز‌_صیغه‌ای #پارت_یک فکم رو گرفت توی دستش و محکم فش | شیطان مونث






#دانش‌اموز‌_صیغه‌ای
#پارت_یک


فکم رو گرفت توی دستش و محکم فشار داد از درد صورتم جمع شد : تو می دونی نمی تونی ادامه تحصیل بدی با هزار مکافات و التماس کردن به این و اون تونستم برات یه جا برای درست کردن دیپلمت رو جور کنم
پس چرا من حق دست مزدم رو نخوام هوم!؟
باید ازت استفاده کنم خوشگله

اشک از چشم هام اومد تند تند خودم رو تکون دادم و گفتم : نه خواهش می کنم من پشتم حرف هست اگه کسی بفهمه می کشنم خواهش میکنم اقا معلم ‌.
نیشخندی زد :چه اهمیتی داره ؟؟
اون شوهرت زیر خوار ها خاکه خانواده شوهرت هم که کاره ای نیستن توام که دختر نیستی پس الکی برای من کلاس نذار هوم ؟؟
تازه درس عملی هم یاد می گیری خوشگلم..

تقلا کردم که باعث عقب بریم و به دیوار برخورد کنیم..
دستش رو گذاشت روی بالاتنه ام و فشار داد.
از درد نفسم توی سینه حبس شد
_جوووون تن خورن که..
فیت دستم هستن اینجوری دوست دارم خوشگله..
ترس برم داشته بود زیاد اگه اقا جان می فهمید سرم رو بیخ تا بیخ می برید..
با التماس گفتم : خواهش می کنم ولم کن من غلط، کردم نمی خوام ادامه تحصیل بدم...خواهش میکنم....

خندید اروم و مرموز
_نه دیگه الان دیره حالا که این همه برات زحمت کشیدم بذارم بری عمری..
خودش رو مالید که من روح از بدنم جدا شد
_اینو می ببینی برای تو داغ کرده و بزرگ شده باید جوابگوی این باشه

شرمم باد...
شرمم باد من با اون خدا بیامرز به این چیزا نرسیده بودم که..
عمرش بدنیا نبود زود مرد من با شوهری که محرمم بود این چیزا رو تجربه نکرده بودم الان داشتم بااین مرد نامحرم پیش می رفتم..

باید تف می انداختن تو صورت من
با حس دستی که روی بدنم قرار گرفت لرزیدن بدنم و بعد حضور عزرائیل رو حس کردم..

با اب دهن قورت داده شده گفتم :ولم کن نه تو نامحرمی ولم کن..
تنها چیزی از بین لب هام خارج شد...

_پردم
انگشتش رو با سماجت بیشتر فشار داد..
_اره پرده ات اگه راست می گی و دختری همین الان با انگشتم می درمش پس برای اینکه پرده ات رو نگه داری باهام راه بیا هوم ؟؟
منم باهات راه می یام البته نه الان....
الان فقط باید این رو جواب گو باشی..

این حرف رو شنیدم سکوت کردم
فعلا مجبور بودم که سکوت کنم..
_افرین الان شدی دختر خوب..
منو برگردوند و دستی دور زیر شکمم..

_دستت رو بذار روی دیوار و قشنگ خم شو..
ترسیده گفتم : اقا معلم..
_هیس خفه شو هر کاری که می گم انجام بده...
از خیر پرده ات فعلا گذشتم از عقب دیگه نمی تونم..اشک هام تند تند از صورتم اومد..
کاری رو که گفت انجام دادم دستم رو تکیه دادم و خودم عقب روهل دادم..

شلوارم رو کشید پایین و من از شدت غمگینی و قلب فشرده گی چشم هام رو بستم.

https://t.me/joinchat/aL_A5d3gR9IwNzU0