Get Mystery Box with random crypto!

خب بریم سراغ جدید ترین رمان طنز این روزهای تلگرام برای ه | شیطان مونث

خب بریم سراغ جدید ترین رمان طنز این روزهای تلگرام



برای همه
#رئیس
برای تو
#مجنون

#پارت_1


همزمان با هول دادن چرخ دستی به جلو ،
با موزیکی که تو هندزفریم در حال پخش بود همخونی میکردم و یه قدم میرفتم جلو و با قر و ادا اطوار خاصی دو قدم میومدم عقب و لب میزدم:
_سیه دخت هاجرو خودمه تو گل میپلکونوم
محض رضای دخترو خودمه تو گل میپلکونوم
له ته لیتو لیته لیتو
له ته لیتو لیته لیتو!
با پیشروی آهنگ حالا لبامم به دندون گرفته بودم و با یه دست چرخ دستی و گرفته بودم و دست دیگم و‌بندری وار تو هوا تکون میدادم...
حسابی داشت بهم خوش میگذشت و کلا از یاد برده بودم که این میز و‌باید به کدوم اتاق میبردم و‌ با خودم مشغول بودم که یهو‌ آهنگ محشرم اوج گرفت و همراهی باهاش دیگه با یه دست ممکن نبود که دوتا دستم و تو هوا چرخوندم و با صدای بلند تری همخونی کردم:

_چند شوه ای خدایا خواب یاروم میبینوم
میبینوم از مو ‌دوره تو چشام خواب نداروم...
حالا دیگه چشمامم بسته بودم،
فارغ از این جا و فارغ از همه دنیا تو‌حال خودم بودم که یهو در اثر تکون خوردنهای بیش از حدم یه تای هندزفریم از گوشم افتاد و‌افتادنش مصادف شد با شنیدن صدای داد مردونه بلندی:
_ ...چیکار میکنی؟
تا به خودم اومدم متوجه مرد جوونی شدم که با کمی فاصله روبه روم ایستاده بود و نمیدونم چرخ دستی پیش اون چیکار میکرد و اما خم شده بود رو‌چرخ دستی و‌صورتش به رنگ لبو سرخ شده بود که دهن باز کردم تا چیزی بگم اما قبل از اینکه من بخوام حرفی بزنم تو‌ کسری از ثانیه اون یارو صاف شد و درعین ناباوریم چرخ دستی و‌با تمام توانش به سمتم هول داد!
تا من به خودم جنبیدم و خواستم جاخالی بدم
چرخ دستی سریع تر عمل کرد و محکم خورد به منی که سد راهش بودم و همین باعث جیغ بلندم و‌ پخش شدنم روی زمین شد !

نفسم بالا نمیومد و نگاهم به سقف بود و از درد شکمم به خودم میپیچیدم که یهو به جای سقف هتل،
یه کله هم بالا سرم پدیدار شد و این سر و صورت نحس متعلق به کسی نبود جز همون یارو که پوزخندی زد و گفت:
_حالا خودتو تو گل بپلکون!
سوراخهای بینیم از شدت حرص گشاد شد،
باورم نمیشد یه مسافر انقدر گستاخ باشه که بخواد به منی که کارمند این هتل و یه جورایی از دارایی های این هتل بودم اینطوری آسیب بزنه که چشم ریز کردم ،
دست به کمر با همون پوزخند و نگاه سردش زل زده بود بهم که فکر انتقام تو‌سرم جرقه زد و تو‌یه حرکت سریع پای راستم و‌ بالا آوردم و غافلگیرانه ضربه دقیقی به بین پاهاش زدم و همین واسه دوباره خم شدنش و البته رسیدن صدای داد و هوارش به گوش آسمون کافی بود که بلند و‌اما بریده بریده گفت:
_تو...
تو‌چطور...
چطور جرئت کردی...

بهش مهلت تموم کردن سخنرانیش و ندادم و‌بااینکه خودمم داغون بودم اما رو پاهام ایستادم و همزمان با تکوندن خاک دستام این بار من بهش پوزخند زدم:
_من میرم خودم و‌تو گل بپلکونم توئم تا میتونی فوت کن!
چشماش حسابی گرد شده بود که دوبرابرش چشم گرد کردم و‌تکرار کردم:
_فوت کن،فوت کن!
و با خیال راحت و لبخند سوزاننده ای دوباره هدایت چرخ و‌به دست گرفتم و‌خواستم راهی بشم که با شنیدن صدای چندتا از کارمندای هتل و‌مخصوصا آقای هاشمی تو‌همون قدم میخکوب شدم:
_رئیس شما حالتون خوبه؟
آروم سر چرخرخوندم به عقب و جمله هاشمی و تو ذهنم مرور کردم،
رئیس؟
و نگاهم و به دوسه نفری که خودشون و‌به این طبقه رسونده بودن انداختم
همه رو‌میشناختم هیچکدوم از اونها رئیس نبودن و من نمیفهمیدم هاشمی از چی حرف میزنه که دست اون یارو‌ رو گرفت و‌ تکرار کرد:
_چیشده؟
و با صدای بلند تری ادامه داد:
_یکی یه لیوان آب واسه رئیس بیاره!
مات حرفهای هاشمی حتی پلک هم نمیزدم که اون یارو دست لرزونش و به سمتم گرفت و در حالی که رو پاهاش بند نبود با عصبانیت دندوناش و‌روهم سابید:
_معلوم هست داری چه غلطی میکنی؟



https://t.me/joinchat/XKR3ZzhNTU83NmM0

زد رئیسش و ناکار کرد
بخونید کیف کنید