Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_آینده با ترس به صحنه رو به روم نگاه می کردم، باور نمی | شیطان مونث

#پارت_آینده

با ترس به صحنه رو به روم نگاه می کردم، باور نمی کردم آدمی که جلومه آرکا باشه!
دور مردی که حتم داشتم یکی از آدمای مهم کشور بود می چرخید و با لوله آهنی به سر و بدنش ضربه می زد.

با وحشت نگاه می کردم، پاهام قفل کرده بود، باید قبل از اینکه بفهمه من اینجام می رفتم...
یه قدم عقب رفتم که یه دفعه اسلحه ای از کمرش در آورد و صاف وسط پیشونیش یه گلوله زد.

هینی کشیدم و عقب رفتم که پام به چیزی خورد و صدای بلندی داد.
-کی اونجاست؟
وحشت زده بلند شدم اما قبل از اینکه بتونم فرار کنم آرکا با دستای خونیش جلوم اومد.
-تیدا... اینجا چیکار می کنی؟

زبونم قفل شده بود، چشمام از خونای روی دستش بالا اومد و به سختی زمزمه کردم:
-تو یه قاتلی!
-بهت توضیح میدم.

سرمو تکون دادم و سعی کردم کنارش بزنم اما یه دفعه تو بغلش گرفتتم و به دیوار چسبوندتم.
-ولم کن عوضی.
خودمو تکون می دادم و جیغ میکشیدم که یه دفعه لبامو با لباش اسیر کرد.

صدام تو گلوش خفه شد، شوکه از حرکتش ساکت شدم.
لبامو محکم میمکید، نفس که کم آوردم لباشو آروم سُر داد و تا روی گلوم پایین رفت.
چندتا مک به گلوم زد و کنار گوشم آروم پچ زد:
-قرار بود قاتلت باشم اما چشمات قاتلم شد تیدا.

https://t.me/joinchat/S3MWcPBbZt7SD1YK
https://t.me/joinchat/S3MWcPBbZt7SD1YK

قاتلی که اسیر نگاه مقتولش میشه و تصمیم میگیره کمکش کنه.....