سیمیاگری #جستار_فلسفی_۶۲ استبداد_زبان بانگاهی به رمان ۱۹۸۴ | سیمیاگری
سیمیاگری #جستار_فلسفی_۶۲
استبداد_زبان بانگاهی به رمان ۱۹۸۴ جورج_اورول
ساختار «زبان» ما تا حدود زیادی بر نوع درک ما از جهان تأثیر میگذارد، «زبان» نه تنها میتواند به «تفکر» ما شکل و جهت بدهد، بلکه این قدرت را دارد آن را به مسیری که میخواهد ببرد. ما به خاطر آموزههای غلط، «خودمان»، «زبان» و «جهان بیرون» را یک واقعیت ثابت میدانیم اما برخلاف این پندار، سیالیت وجودی «زبان» در تار و پود «شکل زندگیِ» خاصی که داریم تجربه میکنیم، بافته شده و همین واقعیتِ ما را میسازد، واقعیتی زنده که مثل رودی در جریان، به نگاه ما جهت میدهد و روی بینش ما دربارهی هستی تاثیر اساسی میگذارد. اصطلاح #بازیزبانیِ ویتگنشتاین هم به همین رابطهی سیال و زندهی «زبان» و «زندگی» اشاره دارد.
قدرت «زبان» در شکل دادن به «تفکر» ما تا حدی است که «واژهها» و «جملهها» میتوانند با دادن اطلاعات غلط، ذهن را فریب بدهند. و #ویتگنشتاین، فلسفهی اصیل را نبردی علیه همین سلطهجویی «زبان» میداند و معتقدست «شعور» ما به سادگی و همیشه میتواند توسط «زبان» جادو شود؛ به تبِ هذیان و توهم بیفتد.
#استبداد«زبانی» به توانایی فریبکاری ذاتی زبان اشاره دارد. یک مثال خوب برای بهتر فهمیدن موضوع، رمان ۱۹۸۴ جورج اورول است. او دراین کتاب یک نظام توتالیتار و اقتدارگرا را به تصویر میکشد که با نشانه رفتن «زبان» در تمام وجوه زندگی خصوصی مردم دخالت میکند. و میشود گفت علت موفقیت و تداوماش هم این است که توانسته با کنترل «زبانِ»آنها، گذشته و حال و به عبارتی آیندهی آنها را هم کنترل کند.
در داستان، نهادی به نام «وزارت حقیقت»؛ با شعار «جنگ صلح است.»، «آزادی بردگی است.» و «نادانی توانایی است.» به کارِ پنهان کردن حقیقت و دروغپراکنی مشغول است و تلاش میکند با سادهسازی زبان و تقلیل آن به کلمات محدود و معیار، مردم را وادار کند آنطور که این وزارت، تعیین میکند فکر کنند و حرف بزنند. این شکل از «استبداد زبانی» در نقطهای مقابل خلاقیت، راه را براستقلال فکری و پرسشگری میبندد.
در واقع هدف وزارت حقیقت این است که با ساختن یکی دو #قصه و «کلان روایت» محدود، و تکرار مداوم آن، تاریخ را تحریف کند و با سازمندکردن این فریبِ زبانی و نهادینهکردن آن، دامنههای انتخاب زبانی را محدود کرده و به اطاعت بکشد. همینطور، عدهی زیادی را هم وادار میکند در بازتولید این قصه و کلان روایت رسمی مشارکت کنند. این بمباران ذهن توسط زبان، کم کم فکر را بیمار و تبزده میکند تا جایی که بالاخره به پذیرش و تایید واژهها و قصههای دروغ نهادینه شده تن بدهد و آن را حقیقت بداند، اتفاقی که در نهایت برای قهرمان رمان میافتد.
«زبان انتزاعیِ» بریده از «شکل زندگی»، در هرشکلِ کاربردی، چه ابزارسلطهی یک حکومت و سیاست قرار بگیرد، چه ابزار فروش و تجارت و چه علم و... واقعیت را تحریف کرده است. «استبداد و سلطهجویی» یک رویِ سکهی زبان و از تواناییهای سرشتیِ آن است. ویتگنشتاین این بُعدِ طبیعی زبان را به #هزارتو تشبیه میکند. خصیصهی اصلی هزارتو، چرخش هفتمدار به دور هم است بدون اینکه هم را قطع کنند، هذیانگویی #ذهن توسط #زبان شبیه افتادن به دالان هزارتویی است که پس از طی مسافت کوتاهی، تغییر زاویه میدهد و مسیری موازی در پیش میگیرد و باز روی خود تا میشود و در جهت عکس راه را پی میگیرد. او با تشبیه این تاشدنها، به گرهها و ورمهای فکرِ بیمار، میگوید «زبان» قدرت دارد ذهن ما را دراسارت هزارتویی بدون خروج، به سرگردانیِ تبآلود و توهم دچار کند.
گرفتاری در این شرایط و به قول ویتگنشتاین در هزارتویی از راهها که «از یک طرف میآیی و بلدی و از طرف دیگر به همانجا میآیی و دیگر بلد نیستی.» درون ما را از واقعیت در جریانِ بیرون جدا کرده، و آگاهیمان را از موقعیتِ «در_جهان_بودن»ِ خودش، دزدیده و به اسارت میبرد. حالا شاید بهتر بتوانیم درک کنیم چرا ریشههای استبدادِ زبانی در جهت «لفّاظی» و «فریب و دروغ» در زیر ِزمینی سخت و عقیم به ریشههای «دگماندیشی»،«بیقانون» و «فقدان فلسفه» میرسند و به هم پیوند میخورند!
و در نهایت سوال بسیار مهم اینکه پادزهر این مسمومیت زبانی و فکری را کجا باید جستجو کنیم؟
برای جواب به این سوال در جستار فلسفیِ بعدی با هم، روی وجه دوم سکهی «زبان» تامل خواهیم داشت.