اغلب فکر میکنیم فلسفه یعنی سر وکار داشتن با مفاهیم مشکل و غامض، به زبانی که راز «هستی صرف و محض» را برملا میکند. اما چرا حتی اگر این «هستی انتزاعی» را کشف کنیم، باز زباناش مثل کدهای کامپیوتری برایمان غیر قابل درک است؟
چون نمیتوانیم با چنین زبانی به زندگیمان جهت بدهیم، و به این دلیل که «هستی صرفِ» جدا از تجربهی معنادارِ زندگیِ در جریان، برای من و شما روشنگری ندارد، بنابراین حتی اگر آن را بشناسیم هم، باز ممکن است نتوانیم به اساسیترین پرسشهای زندگیمان جواب بدهیم!
اما اگر «زندگیِ داده شده» را “معنادار” تجربه کنیم، این «هستیِ صرف» خودش را به ما در شکلی که داریم آن را تجربه میکنیم، آشکار میکند و همین روشنگری دارد و میتواند جهتبخش یک زندگی خوب برای ما باشد. بنابراین برای درک معنادارِ تجربهی زندگی و خوب زیستن، به «فلسفه» نیاز داریم.
برای دعوت «فلسفه» به زندگیمان اول باید بپذیریم «شکلزندگی» داده شده به ما ساختاری ملموس، شخصی و قابل زیستن دارد که ما با طی فرآیندی و از سر گذراندن مراحل گاهی طولانی میتوانیم به فرم آن دربیاییم و تا هر کدام راه خاص خودمان را طی نکنیم نمیتوانیم تعیین کنیم «هستی» در نظر ما چه طور و به چه طریقی به شکلی معنادار درآمده است.
«فلسفه» با صیقل دادن آموختهها و در واقع خویشتن ما، در حین تجربهی زندگی شخصی و روزمره، کمک میکند به شکل خاصی از زندگی دربیاییم که برای آن به دنیا آمدهایم. فقط کافیست آن را به زندگیمان دعوت کنیم. اما چه طور این کار را انجامدهیم؟ با خواندن افکار فیلسوفان بزرگ؟ با درافتادن در یک نبرد ذهنی بین «آنچه میخوانیم» و «آنچه زندگی میکنیم»؟
با خواندن آثار فیلسوفان بزرگ و دانستن نام و اصطلاحاتشان هنوز فلسفه به زندگی ما نفوذ نکرده است. برای فلسفهورزی، باید در عمل جنبههای معناداری از زندگیمان را بشناسیم که قبلا ارزشی برایشان قائل نبودیم.
و برای فهم این ارزشها، به منابع و تجربههایی نیاز داریم که کمک کنند از تواناییهای والایمان در رویارویی با «شکل زندگی» داده شده استفاده کنیم.
و در این مسیر، تاثیر بیبدیلی که «هنر»، «ادبیات» و «سفر» در عمل بر روح ما میگذارند و عامل تغییر نگاهمان میشوند، قابل چشمپوشی نیست! آموختههایی که از این سه منبع به دست میآیند چون زبانی ملموس دارند بیشترین الهامبخشی و کاربرد را در زندگی ما خواهند داشت.
اما همانطور که از بین منابع #هنر و #ادبیات باید آثار الهامبخش را گزینش کنیم، از بین فیلسوفان هم لازم است آنهایی را انتخاب کنیم که دربارهی سرچشمهی بزرگترین رنجها و دغدغههای ما حرفی برای گفتن دارند و به شکل گرفتن تجربه معنادارمان از «زندگی مدرن امروز» کمک میکنند. و نیز خودمان را در شرایط #سفرها و تجربههایی قرار بدهیم که چند صباحی ما را از عادت زندگی دور کرده و با رهاییبخشی به تغییر بینش ما نسبت به #هستی کمک میکنند.
با دعوت «فلسفه» به زندگیِروزمره، میتوانیم روی آموختههایمان تامل کنیم؛ چه از راه تجربهای عملی در سفر، آنها را به دست آورده باشیم چه از عمق آثار هنری و ادبی. با صیقل دادن دانستهها در فرمی معنادار و با کمک گرفتن از توانایی قصهگویی میتوانیم تجربه زندگی شخصیمان را به فرم خاص خودش روایت کنیم تا «زندگی»مان با رنجها ودغدغههای به تصویر نشستهاش، شکلی ویژه باشد از این طوربه ظهور درآمدن هستیِ صرف.
شاید هیچ چیز تا این اندازه برایمان رضایتبخش و باارزش نباشد که بتوانیم آن روایت «معناداری» را از «هستی» داشته باشیم که به فرمِ زندگی شخصی و خاص خودمان تجربهاش کردهایم.