Get Mystery Box with random crypto!

بازی نشانه ها در ژانر همه و هیچ زیبایی در هر هیاتش مرا مسحور | سیدمهدی زرقانی

بازی نشانه ها در ژانر همه و هیچ

زیبایی در هر هیاتش مرا مسحور خود می کند، از نثرهای دلربا گرفته تا نقش های خیال انگیز و نواهای دلکش و حرکات موزون و تا کش و قوس های عروس خط های ایرانی و محاکات انحنا در مجسمه ها و تا الهه های طبیعت که مرا تا سر حد جنون پیش می برد. گاهی فکر می کنم زیبایی تنها مقصد و مقصودی است که می تواند غایت حیات در سنین میانسالی باشد. درک زیبایی ذومراتب است و به میزانی که حساسیت گیرنده های جمال شناسانه ما بیشتر شود، التذاذمان از زندگی فزونی می گیرد. در میان شاعران کلاسیک حافظ غنی ترین میراث زیبایی را در اختیار دارد. ممکن است صحنه های رنگارنگ طبیعت در شعر منوچهری چشم را بنوازد یا احساسات زیبایی شناسانه سعدی شوری در ما برانگیزد اما تا آنجا که من می دانم، تنها شاعری که زیبایی برایش تبدیل به دغدغه شده، حافظ است. در هر ورق دیوان او ساقی سیم ساقی جام به دست است یا سرو چمانی قدم بر دیده تماشاگری می نهد که فلسفه حیات را در گل چیدن از رخ معشوق می داند یا مزرع سبز فلکی و حسن روزافزون یوسفی. اصلا نمی خواستم درباره حافظ بنویسم. این هم از جادوگری های زیبایی است که آدم را به دنبال خودش می کشد. می خواستم یادی کنم از نقاشی های محمد ابراهیم جعفری که نمی دانم چرا نقاشی هایش بی اختیار مرا به یاد بهمن محصص می اندازد. من البته از هنر نقاشی هیچ نمی دانم. این زیبایی است که دست و دلم را می لرزاند. در نظر من بیننده آماتور دال مرکزی نقاشیهای جعفری و محصص همان «هیچ» معروف است. یعنی آنها می توانند از هیچ همه چیز بسازند. نقاشی های این دو از جهتی درست مقابل نقاشی های استاد فرشچیان قرار می گیرند و من هر گاه این سنخ نقاشی ها را می بینم، ابیات خداوندگار به ذهنم متبادر می شود :

قوت نقاش باشد آن که او
هم تواند زشت کردن هم نکو
زشتی خط زشتی نقاش نیست
بلکه از وی زشت را بنمودنی است

ساعتها می توانی در تابلوهای آنها خیره شوی، از بالا به پایین و از پایین به بالا و از چپ و راست و بالعکس در لابیرنتهای تصویر چرخ بزنی و هر دم بت عیاری در برابرت پدیدار شود. این سنخ نقاشی ها به نظر من یک ژانر خاص است که می توان ان را ژانر «هیچ و همه» نامید. زیبایی در این ژانر دایم می گریزد و تو باید در پیچ و خم تصویرها و رقص قلم موی نقاش در جستجوی آن باشی. چیزی نیست که یک جا باشد و بتوانی نشانش دهی. فرّار است، مثل ماهی لیزی از لای انگشتانت می لغزد و تو را وارد بازی می کند. بله! در جستچوی همین واژه بودم که از غیب بر من الهام شد: بازی. در هر اثر هنری ما وارد یک بازی می شویم. بازی ها لذتبخش اند و هر زیبایی که ما را وارد یک بازی کند، برایمان جذاب می شود. در بازی هنر، زیبایی هم ابژه است و هم سوژه. ما وارد میدانی می شویم که هم بازیگریم و هم به بازی گرفته می شویم و همه داستان بر سر زیبایی است. به میزانی که اثر حامل مولفه های غیر قابل شمارش زیبایی باشد و ما نیز قابلیت اکتشاف و انکشاف آن را داشته باشیم، لذت بیشتری بر کام جانمان می نشیند.
https://t.me/smzarghani