صاحبقِران بخش دوم و پایانی :: دو اولین بار که با مفهوم تاری | سهيل كريمى
صاحبقِران
بخش دوم و پایانی :: دو اولین بار که با مفهوم تاریخ و مورخه آشنا شدم نُه سالم بود. کلاس چهارم بودم و خانم بهمن معلممان بود. خانم آذر بهمن. یک همکلاسی داشتیم به اسم علاج. سید محمود علاج. هیچوقت نفهمیدم پدر علاج چهکاره است ولی میدانستم شهریاری نیستند. مُندشان هم به شهریار نمیخورد. خیلی از وسایل مدرسهاش خارجی بود. محصول سفرهای اروپایی. آنهم در آن سالهای جنگ و اشغال و شکست و عقبنشینی در جبههها. علاج هر وقت مشقها و تکالیفش را به خانم بهمن نشان میداد یک سری عدد هم بالای صفحهی دفترش مینوشت. اول نمیدانستم چیست ولی بعداً و به تدریج متوجه شدم آن تاریخ آن روز است. مثلا ۱۳۶۰/۸/۱۳. این ششش را هم یک جوری مینوشت که نوک آن فر میخورد میامد داخل دهنه و از آن طرف خارج میشد. یادم است مدتی از طرز شش نوشتن سید محمود علاج تقلید میکردم. در همان موقعها فهمیدم رقم اول برای روز است، رقم دوم برای ماه و رقم سوم برای سال. یعنی ۱۳۶۰ سال خورشیدی از هجرت پیامبر از مکه به مدینه گذشته و این مبدأ تاریخ ما مسلمانان ایران است. در آن سالها به تشویق پدرم تمبر جمع میکردم. پدر خودش کلکسیون اسکناس داشت از دورهی رضا شاه تا عصر خودمان. در خلال دستهبندی تمبرها و جاگذاریشان داخل آلبومهای ویژه، متوجه شدم غیر از سال شمسی، تاریخ موازی دیگری نیز برای مسلمانان وجود دارد که با سال قمری حساب میشود. موضوع از این قرار بود که در محرم سال ۱۳۵۸ خودمان که آغاز سال ۱۴۰۰ قمری بود، یک سری تمبر چاپ شده بود به عنوان یادمان آغاز قرن پانزدهم هجری. بعد در سال بعدش یعنی محرم ۱۳۵۹ باز یکسری تمبر دیگر چاپ شد و باز با همان عنوان یادمان آغاز قرن پانزدهم! بعدها فهمیدم بین علما اختلاف افتاده بوده و تازه در سال ۱۴۰۱ هجری قمری متوجه شده بودند که پایان قرن قبل و شروع قرن جدید در همین سال و ماه باید حساب میشده. این موضوع مرا به کنکاش انداخت و حالا وقتی فرق سالهای خورشیدی و قمری و میلادی را فهمیده بودم، با خودم حساب کردم وقتی من ۴۹ سالم بشود سال ۱۴۰۰ شمسی است و در ۵۰ سالهگی وارد قرن پانزدهم خواهم شد، که اصلاً تا آن موقع زندهام یا نه؟!
:: سه میگویند قُدما، سلطان و پادشاهی را که تولدش به هنگام قرین و نزدیکی برخی سیارات بوده و طالعش را فرخنده مینمود صاحبقران میگفتند. برخی نیز هر قِران را معادل سی سال حکومت و سطلنت برشمردهاند ولی در افواه هست چون قَرن، یک سده است و معادل ۱۰۰ سال، ناصرالدین شاه که پس از شاپور ذوالاکتاف ساسانی و تهماسْبْ صفوی، سومین پادشاه ایرانی بود که عمر سلطنتش به ۵۰ سال رسید و هر ۵۰ سال یک قِران خوانده میشود، پس ناصرالدین شاه به این لقب مزین بود. یعنی ناصرالدین شاه، سلطان صاحبقران... من ۵۰ سال زنده ماندم. هم ۱۴۰۰ را دیدم که در آن ۴۹ ساله شده بودم و هم ۱۴۰۱ را که قرن جدید هجری خورشیدی آغاز شد. در ۱۴ سالهگی و در هفت فروردین ۱۳۶۵ هرگز مثل ۱۴ سالهگی پدرم مرد نشدم. اگر در ۳۰ سالهگی صاحبقران نشده بوده باشم، حتماً حالا که ۵۰ سالم است دیگر صاحبقران شدنم رد خور ندارد. ولی یقین دارم مثل ۵۰ سالهگی پدرم باز مرد نشدم... پایان