Get Mystery Box with random crypto!

سهيل كريمى

لوگوی کانال تلگرام sohail_karimi — سهيل كريمى س
لوگوی کانال تلگرام sohail_karimi — سهيل كريمى
آدرس کانال: @sohail_karimi
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 722
توضیحات از کانال

نوشتار، گفتار و پندارهای يك شيعه‌ى ايرانى

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-07-01 19:22:54 ‌ذِ فِرْست جولای داکیومنتاری مِیکرز
:: سهیل کریمی
۱۰ تیر ۱۴۰۱

ساعت از ۱۸ و ۳۰ گذشته بود که ماجرای ما شروع شد. روز دوم بود که در این موضع تصویربرداری می‌کردیم. هر دو بار را هم جیمی، فرمان‌ده‌ی سیاه‌پوست آمریکایی، با روی باز و لب خندان گفته بود «نُ پرابلم». شش هفت دقیقه که کار کردیم با یک تماس بی‌سیم فضا عوض شد. سرباز آمریکایی که قدم به قدم مرا دنبال خودش می‌کشید تا لحظه به لحظه همه چی را ثبت کنم، با اشاره‌ی جیمی، پیش‌ش رفت و بعد بلافاصله برگشت و دوربین را از دست‌م گرفت. اول فکر کردم شوخی دارد می‌کند. گفتم «شوخی دستی؟!» ولی بعد دست‌م را پیچاند و از پشت با بند یک‌بار مصرف پلاستیکی محکم بست. بعد از آن بود که بین آمریکایی‌ها معروف شدیم به «ذِ فرسْت جولای داکیومنتاری مِیکرز» مستندسازان اول جولای، یا دهم تیر ۱۳۸۲. در ماه سوم اسارت وقتی افسر پرسنلی اردوگاه بوکا می‌خواست قرنیه‌ی چشم‌م را اسکن کند، تنها عکس ۱۲۶ روز اسارت را از من انداخت…
این پادکست، یادداشتی است که در ١٣ آبان ١۴٠٠ با عنوان «بلند بگو مرگ بر آمریکا» نوشته و در این‌جا منتشر کرده بودم...


http://t.me/Sohail_Karimi
167 viewsSohail Karimi | سهيل كريمى, edited  16:22
باز کردن / نظر دهید
2022-06-06 15:28:46
دوره‌ی خبرنگاری کوله‌پشتی
مدرسه‌ی ایرنا (سازمان خبرگزاری جمهوری اسلامی)

برای اطلاعات بیش‌تر و ثبت نام در دوره روی پی‌وند زیر بزنید

https://evnd.co/xpxxJ
366 viewsSohail Karimi | سهيل كريمى, edited  12:28
باز کردن / نظر دهید
2022-06-03 13:08:41 عباس و بچه‌هاش
:: سهیل کریمی
١٣ خرداد ١۴٠١


اولین بار عباس رو تو پادگان آموزشی بچه‌های بسیجی فاتحین دیدم. اوایل پاییز ٩۴ بود. کسی اطلاع نداشت ولی من شده بودم مسؤول فرهنگی و تبلیغات یگان ویژه‌ای که قرار بود از استان تهران عازم حلب در سوریه بشه. پیش از اون چندین بار جنگ تو سوریه رو تجربه کرده بودم. حالا هم یه گروه سه نفره تشکیل دادم تا از صفر ماجرا با دوربین و تجهیزات، همه چیز بچه‌ها رو مستند کنیم. من و مهدی و مصطفا. تو تله‌گرام هم برای هماهنگی‌های مجازی یک گروه زدم به اسم شهید اصلان ماسخادوف که البته یه قصه‌ی رمزگونه داشت بین خودمون سه تا!
پاییز سردی بود. اولین روز تصویربرداری‌مون برف بارید. سه تامون کلاه‌های روسی‌مون رو محکم رو سرمون کشیده بودیم. عباس رو تو همون صبح سرد برفی دیدم. مسؤول یکی از دسته‌ها بود.
شرط من برای هم‌راهی با این بچه‌ها این بود که تا پیش از زمستون سوریه باشم. به قول مهدی هداوند «تو فقط بیا، ولو این‌که یک هفته بمونی». زمستون رسید، و بچه‌ها هنوز اعزام نشده بودند. لیلا، علی رو پا به ماه بود و من نمی‌خواستم تنهاش بذارم. و اواسط دی، یگان فاتحین اعزام شد و مهدی و مصطفا هم باهاشون رفتند و من جا موندم. و چند هفته پس از تولد علی، خبر شهادت ١٣ تا از اون بچه‌ها در خان‌طومان حلب مثل بمب صدا کرد.
من عباس رو ندیدم تا پارسال. یعنی همین سال ١۴٠٠. حالا عباس خودش یه یگان تشکیل داده بود به اسم شهدای خان‌طومان. از اسفند ٩٨ که کرونا همه‌ی سنگرهای سلامت رو در نوردیده بود، عباس یک سری از بچه‌های باقی مونده از شب پر خون خان‌طومان رو تو بیمارستان مسیح دانش‌وری جمع کرده بود تا با همون همت جنگیدن تو جبهه‌ی مقاومت، این‌جا هم بجنگند. و حالا که تو این سال‌های نفس‌گیر، اولین روز بدون قربانی کرونا رو تجربه کردیم می‌خوام اقرار کنم تو این یک سال گذشته از عباس و مصطفا و بهرام و احمد و بقیه‌ی این جماعت، راه و روش فرشته شدن رو یاد گرفتم. حتا از دکتر سلطانی و دکتر جعفری و الباقی کادر درمان و خدمات بیمارستان مسیح. و یقین پیدا کردم منجی می‌تونه با ٣١٣ نفر شروع کنه و یک دنیا رو نجات بده.
هر وقت به عباس شکوری و مرام‌ش متوسل شدم، حاجت گرفتم. شما هم متوسل شید...


http://t.me/Sohail_Karimi
317 viewsSohail Karimi | سهيل كريمى, 10:08
باز کردن / نظر دهید
2022-06-03 13:08:14
عباس و بچه‌هاش
:: سهیل کریمی
١٣ خرداد ١۴٠١


اولین بار عباس رو تو پادگان آموزشی بچه‌های بسیجی فاتحین دیدم. اوایل پاییز ٩۴ بود. کسی اطلاع نداشت ولی من شده بودم مسؤول فرهنگی و تبلیغات یگان ویژه‌ای که قرار بود از استان تهران عازم حلب در سوریه بشه. پیش از اون چندین بار جنگ تو سوریه رو تجربه کرده بودم. حالا هم یه گروه سه نفره تشکیل دادم تا از صفر ماجرا با دوربین و تجهیزات، همه چیز بچه‌ها رو مستند کنیم. من و مهدی و مصطفا. تو تله‌گرام هم برای هماهنگی‌های مجازی یک گروه زدم به اسم شهید اصلان ماسخادوف که البته یه قصه‌ی رمزگونه داشت بین خودمون سه تا!
پاییز سردی بود. اولین روز تصویربرداری‌مون برف بارید. سه تامون کلاه‌های روسی‌مون رو محکم رو سرمون کشیده بودیم. عباس رو تو همون صبح سرد برفی دیدم. مسؤول یکی از دسته‌ها بود.
شرط من برای هم‌راهی با این بچه‌ها این بود که تا پیش از زمستون سوریه باشم. به قول مهدی هداوند «تو فقط بیا، ولو این‌که یک هفته بمونی»...


دنباله‌ی متن را در پی‌وند زیر پی بگیرید

http://t.me/Sohail_Karimi
668 viewsSohail Karimi | سهيل كريمى, 10:08
باز کردن / نظر دهید
2022-05-31 21:30:06
https://www.instagram.com/tv/CeO3rBZoR0a/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
429 viewsSohail Karimi | سهيل كريمى, 18:30
باز کردن / نظر دهید
2022-05-31 07:20:53 بیرق‌های وطن‌فروشی و وظیفه‌ی ما
:: سهیل کریمی
نهم خرداد ١۴٠١


عضو فلان نهاد در ظاهر مستقل ولی در خفا وابسته به حکومت می‌شند. از #سوبسید_فرهنگی_هنری فلان وزرات‌خونه‌ی حکومتی استفاده می‌کنند. با سوبسید و حمایت مالی فلان #نهادسینمایی حکومتی فیلم می‌سازند و تو فیلم‌ها بازی می‌کنند. از سوبسید هنری حکومت برای پخش فیلم‌شون تو سینماها استفاده می‌کنند. با حمایت تله‌ویزیون ملی حکومت و رسانه‌هایی که دو لا پهنا از حکومت کمک مالی می‌گیرند معروف می‌شند و تابلوی #سلبریتی به دست‌شون می‌گیرند. صفر تا صد زنده‌گی‌شون حمایت‌های این حکومت ازشونه.
از طرف دیگه #امنیت شون به عهده‌ی یک عده جَوون پا برهنه است که همه چی‌شون رو ریختن پای استقرار و مداومت این #حکومت. هیچی براشون مهم نیست الا مانایی این حکومت. همین حکومتی که همون‌قدر به حمایت از این جوون‌ها بها می‌ده که به اون سلبریتی‌ها هم می‌ده.
بعد اون سلبریتی‌ها با همه‌ی کثافت‌کاری‌هاشون پا می‌شند می‌رند فلان جشن‌واره تو #اروپا یا #آمریکا. هر چی که به‌شون دیکته بشه و نشه و مورد رضایت غربی‌ها باشه رو قرقره می‌کنند و جلوی رسانه‌های اون‌ها بالا می‌آرند. تفاله‌های هنری‌ای که در اوج #آزادی تحت ظل این حکومت، بالا تا پایین #نظام رو می‌شورند و پهن می‌کنند. یک مشت #آشغال که کثافت‌کاری‌های وقیحانه‌شون با فلان شریک جنسی‌شون لو می‌ره و به عنوان فیلم #پورن سال‌ها مورد استفاده‌ی جماعت منحرف قرار می‌گیره، همون رو هم پای حکومت می‌نویسند و «زِر» می‌زنند. بعد پُستر و قصه‌ی فیلم‌شون می‌شه لونه #عنکبوت ساختن مشهد الرضا. خیلی‌هاشون هم که به سن خاصی می‌رسند و از تک و تا می‌افتند، یا افشا می‌کنند باهاشون مجموعه‌ی فلان نهاد در ظاهر مستقل سینمایی فلان کار رو کرده، یا پویش راه میندازند که اقرار کنند و داد بزنند ما هم #فلان_کاره بودیم و نمی‌دونستید!
حالا همون‌ور تشکیلاتی وجود داره به اسم اف‌بی‌آی یا ان‌اس‌ای یا سی‌آی‌‌ای یا هر کوفت و زهر مار دیگه‌ای که تا یکی مثل نادر #طالب‌زاده و دوستا‌ش جمعی اندیش‌مند و فیلسوف و کنش‌مند سیاسی‌رسانه‌ای رو به کنفرانسی به اسم #افق_نو دعوت می‌کنند، یا با پیغام و تله‌فن تهدیدشون می‌کنند، یا به خونه زنده‌گی‌شون یورش برده و دست‌گیر و بازداشت‌شون می‌کنند و یا #تحریم_اقتصادی کرده و تحت تعقیب قرارشون می‌دند، صدایی هم از هیچ جای این دنیا و هیچ جای این جماعت آشغال بلند نمی‌شه.
ای خاک بر سر اون نهاد مسؤولی که عرضه نداره حق من #حزب‌اللهی رو از این همه کثافت‌کاری و لجن‌پراکنی و حق‌خوری یه مشت آشغال #وطن_فروش بگیره. ای گِل بگیرند در اون نهاد امنیتی رو که #حق این همه #خون ریخته شده و جون‌های پرپر شده و جوون‌های پر کشیده رو می‌ریزند پای این وطن‌فروش‌های دو زاری.
چه #وزارت_ارشاد، چه سازمان #اطلاعات_سپاه، چه #وزارت_اطلاعات، چه #قوه‌_قضاییه و چه بقیه‌ی جاهای مسؤول فرهنگی و امنیتی و غیر امنیتی، عرضه داشته یا نداشته باشند، حق منه که فرصت‌های بعدی #توهین و لجن‌پراکنی و جوسازی و شانتاژ و سلیطه‌گری این جماعت علیه #انقلاب_خمینی رو بگیرم. چه نهادهای حکومتی حمایت بکنند و چه نکنند.


http://t.me/Sohail_Karimi
292 viewsSohail Karimi | سهيل كريمى, 04:20
باز کردن / نظر دهید
2022-05-31 07:20:29
...ای خاک بر سر اون نهاد مسؤولی که عرضه نداره حق من #حزب‌اللهی رو از این همه کثافت‌کاری و لجن‌پراکنی و حق‌خوری یه مشت آشغال #وطن_فروش بگیره. ای گِل بگیرند در اون نهاد امنیتی رو که #حق این همه #خون ریخته شده و جون‌های پرپر شده و جوون‌های پر کشیده رو می‌ریزند پای این وطن‌فروش‌های دو زاری...

متن کامل یادداشت را در این پی‌وند پی بگیرید

https://t.me/Sohail_Karimi
501 viewsSohail Karimi | سهيل كريمى, 04:20
باز کردن / نظر دهید
2022-05-24 16:56:06
فصل جدید
لایوهای سه‌شنبه‌ها؛ با تجربه‌ی مستند»

هر سه‌شنبه (ام‌روز سوم خرداد، ساعت ١٩)

در نشانی (استثنائاً):
instagram.com/sohailkarimi.photo

سهیل کریمی و دکتر احمدرضا بیضایی
و با حضور ویژه‌ی دکتر به‌روز ثقفی از منچستر انگلیس


http://t.me/Sohail_Karimi
223 viewsSohail Karimi | سهيل كريمى, 13:56
باز کردن / نظر دهید
2022-05-23 09:38:13 تحلیل‌ها و نقطه‌نظرات ویژه‌ی «حامد شیخ‌پور» را در این کانال پی بگیرید

t.me/sabeelerashad
209 viewsSohail Karimi | سهيل كريمى, 06:38
باز کردن / نظر دهید
2022-05-21 16:17:32 مرگ بهار
:: سهیل کریمی
۳۱ اردی‌بهشت ۱۴۰۱

اواخر اردی‌بهشت ۹۳، درگیر پروژه‌ی مستند «مذاکره» بودم. دم دمای صبح ۳۱ اردی‌بهشت از اتریش برگشتم و دو رکعت نماز به کمرم زدم و گوشی رو خاموش نگه‌داشته و تا ظهر خوابیدم. هم مسافت حدوداً پنج ساعته وین تا تهران و هم چندین روز کار و کم‌خوابی سفر، خیلی خسته‌م کرده بود. گوشی رو که روشن کردم سیل پیامک‌ها و هُش‌دارهای وی‌چت و وایبر و واتس‌اپ و اینستاگرام سرازیر شد. فرصت نکردم همه رو ببینم. لیلا تو سفرهای قبلی به عنوان نویسنده و دست‌یار کارگردان هم‌راهی‌م می‌کرد ولی تو این سفر علی‌رغم این‌که ویزاش رو هم گرفته بودم به خاطر کارهای نشریه‌شون نتونست بیاد و موند خونه‌ی باباش. از وین به‌ش پیغام دادم که دارم بر می‌گردم و اگه سالم و زنده برسم احتمالاً تا ظهر خواهم خوابید. اون هم چون می‌دونست خیلی خسته‌م با خط خونه هم تماس نگرفته بود. زنگ زدم به‌ش و از اوضاع و احوال جویا شدم. گفت شام برم خونه‌ی باباش و شب با هم برگردیم خونه. یه چیزکی به عنوان ناهار خوردم و یه دوش ساده گرفتم و بار و بندیل فیلم‌سازی رو بار زدم به آژانسی که گرفته بودم و راهی دفتر شدم. تازه تو دفتر جاگیر شده بودم که این‌بار لیلا به‌م زنگ زد. هم می‌خواست چیزی بگه و هم ملاحظه می‌کرد و نمی‌گفت. به‌م گفت: «از رفقا کسی به‌ت زنگ نزده؟»
تعجب کردم. گفتم: «نه. احتمالاً فکر کردند هنوز تو سفرم. چه‌طور مگه؟» که پِقی زد زیر گریه. دل‌م هُرّی ریخت. از این‌ور داد می‌زدم چی شده لیلا؟ از اون‌ور گریه نمی‌ذاشت اون درست صحبت کنه. آخرش گفت: «آقای نمازی سهیل. آقای نمازی مُرد!»
گیج شده بودم. با وجودی که یه آقای نمازی بیش‌تر نداشتیم ازش پرسیدم: «چی؟ آقای نمازی کیه؟ چی داری می‌گی؟» ولی من می‌دونستم آقای نمازی کیه و کدوم آقای نمازی. فقط نمی‌خواستم آقای نمازی خودم باشه. اصلاً نمی‌خواستم لیلا توضیح بیش‌تری بده. می‌خواستم به یک دقیقه‌ی قبل برگردم و لیلا به‌م زنگ نزده باشه و اگه زنگ زد گوشی رو بر ندارم. فکرهای عجیب و غریبی به مغزم هجوم آورده بود. اصلاً لیلا از کجا باید می‌دونست آقای نمازی چی شده؟ چرا لیلا خبر داشت و من خبر نداشتم. با مصیبت خودم رو کنترل کردم. گلوم از فشار نمی‌ذاشت کلمات رو درست ادا کنم. گریه‌ی لیلا هم اون‌ور تموم نمی‌شد. بالاخره تونستم ازش بپرسم که قضیه چیه.
تو دفتر داشتم از این اتاق به اون اتاق می‌رفتم و آروم و قرار نداشتم. لیلا هم اون‌ور گفت: «عهدیه عروس آقای نمازی الآن تو تسنیم هوار می‌کشیده و ضجه می‌زده که هم‌کاراش متوجه می‌شند آقای نمازی پس از عمل کلیه فوت کرده...» دیگه نمی‌شنیدم لیلا چی می‌گه. فقط یادمه گفتم: «یا اباالفضل» و بعد نشستم. بی‌اختیار نشستم. درست مثل وقتی که غروب ۱۹ خرداد ۷۹ داشتم بر می‌گشتم خونه و از دور جمعیت رو دم در دیدم و سراسیمه خودم رو رسوندم به در حیاط که امیر اومد جلو و بغل‌م کرد و نذاشت برم تو. گفتم: «چی شده امیر؟» امیر که دو برابر من هیکل داشت همون‌طور تو بغل‌ش نگه‌م داشت و آورد تو کوچه بغلی. باز گفتم: «امیر! می‌گم چی شده؟» که این‌جا هم امیر زد زیر گریه و گفت: «عمو حسن مُرده!» و من گفتم «یا اباالفضل» و بی‌اختیار وسط کوچه نشستم. زانوهام یاری نکرد که بییستم و امیر زیر بغل‌م رو گرفت. امیر حتا یک بار هم بابام رو ندیده بود. ولی دورا دور به‌ش ابراز ارادت می‌کرد. ولی لیلا یکی دو بار آقای نمازی رو دیده بود. همیشه می‌گفت «آقای نمازی یه به علاوه‌ی خیلی بزرگه.» لیلا انرژی آدما و مثبت و منفی‌هاشون رو حس می‌کرد. از بچه‌گی این‌جوری بوده. و حالا بیش‌تر از قبل.
حالا تو دفتر تنها بودم. کسی پیش‌م نبود و کسی زیر بغل‌م رو نگرفت که بلندم کنه. همون‌جوری روی زمین موندم تا توضیحات لیلا تموم شد. همون‌طور که گریه می‌کرد گفتم قطع کنه تا از بچه‌ها موضوع رو جویا بشم. ممدرضا جواب نداد. به جمال زنگ زدم و مرگ حاجی رو تأیید کرد.
تا به بیمارستان بقیة الله برسم و خودم از چند و چون ماجرا با خبر بشم، به خودم دل‌داری می‌دادم که قضیه تکذیب بشه. ولی نشد. در آخرین روز اردی‌بهشت، آقای نمازی مُرد. و وقتی آقای نمازی مُرد برای من بهار هم مُرد.
آقای نمازی برای بر و بچه‌های رسانه و هنرمند همه چی بود. همیشه گفتم و باز هم می‌گم؛ آقای نمازی که رفت، جماعت گرگ صفت مثل هیولا به جون ماها افتادند. خیلی‌ها حیات آقای نمازی رو نمی‌خواستند ولی وانمود می‌کردند هم‌کارش‌اند. آقای نمازی که مُرد، بهار هم مُرد...


http://t.me/Sohail_Karimi
229 viewsSohail Karimi | سهيل كريمى, 13:17
باز کردن / نظر دهید