Get Mystery Box with random crypto!

عباس و بچه‌هاش :: سهیل کریمی ١٣ خرداد ١۴٠١ اولین بار عباس رو | سهيل كريمى

عباس و بچه‌هاش
:: سهیل کریمی
١٣ خرداد ١۴٠١


اولین بار عباس رو تو پادگان آموزشی بچه‌های بسیجی فاتحین دیدم. اوایل پاییز ٩۴ بود. کسی اطلاع نداشت ولی من شده بودم مسؤول فرهنگی و تبلیغات یگان ویژه‌ای که قرار بود از استان تهران عازم حلب در سوریه بشه. پیش از اون چندین بار جنگ تو سوریه رو تجربه کرده بودم. حالا هم یه گروه سه نفره تشکیل دادم تا از صفر ماجرا با دوربین و تجهیزات، همه چیز بچه‌ها رو مستند کنیم. من و مهدی و مصطفا. تو تله‌گرام هم برای هماهنگی‌های مجازی یک گروه زدم به اسم شهید اصلان ماسخادوف که البته یه قصه‌ی رمزگونه داشت بین خودمون سه تا!
پاییز سردی بود. اولین روز تصویربرداری‌مون برف بارید. سه تامون کلاه‌های روسی‌مون رو محکم رو سرمون کشیده بودیم. عباس رو تو همون صبح سرد برفی دیدم. مسؤول یکی از دسته‌ها بود.
شرط من برای هم‌راهی با این بچه‌ها این بود که تا پیش از زمستون سوریه باشم. به قول مهدی هداوند «تو فقط بیا، ولو این‌که یک هفته بمونی». زمستون رسید، و بچه‌ها هنوز اعزام نشده بودند. لیلا، علی رو پا به ماه بود و من نمی‌خواستم تنهاش بذارم. و اواسط دی، یگان فاتحین اعزام شد و مهدی و مصطفا هم باهاشون رفتند و من جا موندم. و چند هفته پس از تولد علی، خبر شهادت ١٣ تا از اون بچه‌ها در خان‌طومان حلب مثل بمب صدا کرد.
من عباس رو ندیدم تا پارسال. یعنی همین سال ١۴٠٠. حالا عباس خودش یه یگان تشکیل داده بود به اسم شهدای خان‌طومان. از اسفند ٩٨ که کرونا همه‌ی سنگرهای سلامت رو در نوردیده بود، عباس یک سری از بچه‌های باقی مونده از شب پر خون خان‌طومان رو تو بیمارستان مسیح دانش‌وری جمع کرده بود تا با همون همت جنگیدن تو جبهه‌ی مقاومت، این‌جا هم بجنگند. و حالا که تو این سال‌های نفس‌گیر، اولین روز بدون قربانی کرونا رو تجربه کردیم می‌خوام اقرار کنم تو این یک سال گذشته از عباس و مصطفا و بهرام و احمد و بقیه‌ی این جماعت، راه و روش فرشته شدن رو یاد گرفتم. حتا از دکتر سلطانی و دکتر جعفری و الباقی کادر درمان و خدمات بیمارستان مسیح. و یقین پیدا کردم منجی می‌تونه با ٣١٣ نفر شروع کنه و یک دنیا رو نجات بده.
هر وقت به عباس شکوری و مرام‌ش متوسل شدم، حاجت گرفتم. شما هم متوسل شید...


http://t.me/Sohail_Karimi