2023-03-13 17:46:15
.
یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
خانه ات آباد که این ویرانه بوی گل گرفت
از پریشان گویی ام دیدی پریشان خاطرم
زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت
« بزرگ بود و از اهالی امروز بود ». از شنیدن خبر روی در نقاب خاک کشیدنِ دوست عزیز، دکتر رضا یوسفیان مغموم و متاسف شدم.
اواسط دهه هفتاد شمسی، با آقا رضای عزیز آشنا شدم. از بچه های دفتر تحکیم وحدت بود. در انتخابات مجلس ششم، نماینده شهر شیراز شد و به مجلس راه یافت. خوب بخاطر دارم در سفرِم به شیراز در بهار سال 79، با چه ذوق و شوقی صحبت می کردو امیدوار بود به مردم این مرز و بوم، صادقانه خدمت کند؛ دوران اصلاحات بود و هزاران امید در دلها و سینه ها جوانه زده بود. اما با کارشکنی های متعدد هستۀ سخت قدرت، نشد که رویای جمعی ایرانیان تحقق پیدا کند و مردم ما روی ساز و کار دموکراتیک و پاسخگو کردنِ قدرت و مشارکت نخبگان در سپهر سیاست را ببینند، نشد که نشد که نشد که نشد؛ کار بدانجا رسیده که دولت و مجلسی داریم که معدلِ فضل و هوش بهر و درایت و کار بلدی اش، از متوسط مردم و شهروندان پایین تر است ...
آقا رضا، سالها دوران اسارت را تجربه کرده بود؛ در سنین نوجوانی در جنگ ، مجروح و اسیر شده بود. اما هیچوقت این قصه را از او نشنیدم، طلبی از کسی نداشت و خوش نداشت در این باب با کسی صحبت کند و احیانا از مواهبش بهره مند شود؛ که سبکبار و سبکبال بود و نیک نفسی در او موج می زد. با همت و پشتکار مثال زدنی اش، پس از بازگشت به میهن، درس خواند و پزشک ارتوپد شد..
کارنامه سیاسی اش در مجلس ششم در پیگیری حقوق و مطالبات مردم درخشان بود، به همین سبب هم در دورۀ بعد ردّ صلاحیت شد. پس از آن رفته رفته از فضای سیاست فاصله گرفت و افزون بر کار حرفه ای، بیشتر علائق فکری-فرهنگی خود را دنبال می کرد. یادم هست روزگاری که ما فصلنامۀ « مدرسه» را در تهران منتشر می کردیم، با علاقه، نسخه هایی از نشریه را به دوستان هدیه می داد و ترغیب به خواندن شان می کرد.
چند سالی از آقا رضا بی خبر بودم تا به لطف فضای « کلاب هاوس»، دوباره همدیگر را یافتیم و همکلام شدیم. سخنان او را در برخی اتاقهایعمومی می شنیدم و وطن دوستی و آزادگی و هاضمۀ فراخ و صبوری اش در مواجهه با نیروهای انقلابی- ولایی را تحسین می کردم؛ مواجهۀ با جماعتی که چه بسا یک صدم او هزینه نداده و رنج زخمی شدن و اسارت را برخود هموار نکرده بودند. در اتاقها و گفتگو های خصوصی هم، مثل من و دیگر دوستان همدل، خصوصا پس از انتخابات ریاست جمهوری اخیر که از سر و رویش یخ می بارید و بروز و ظهور جنبش/خیزش مهسا، سخت نگران اوضاع و احوالِ مملکت بود و منتقدِ جدیِ مسیری که حاکمیت، بی اعتنای به قاطبۀ ملت در آن پای نهاده و پیش می رود. طنز قوی ای در کلامش موج می زد؛ همین روحیۀ طنز که از هوش زیادش نشات می گرفت، به او قدرت « تاب آوری» در برابر جمیع مشکلات را بخشیده بود. به رغم دست و پنجه نرم کردن با مشکل حادّ کبدی و جسمی، دست از آموختن برنداشت و تا پیش از اینکه به کما برود، مشغول زبان آموزی بود و زبان عربی را که به نیکی در دوران اسارت آموخته بود، تقویت می کرد. همچنیین، به فراگیریِ زبان فرانسه هم روی آورده بود. به لجاظ اگزیستانسیل، سخت در خور درنگ و آموختنی است که بدانی احیانا چندان از عمرت نمانده و در عین حال، جستجو گری فرهنگی و علمی خود را همچنان پی بگیری و پیش بروی...
این چند روز، خاطرم حزین بود و خیلی در یاد اقا رضای عزیز بودم. حقیقتا از نوادر روزگار بود؛ حریت، صداقت، اصالت و میهن دوستی در او موج می زد. افسوس که دیدارمان به قیامت افتاد و مجال حضور در مراسم خاکسپاری آن عزیز از دست رفته را نیافتم؛ که بسته پایم و دست تقدیر اینگونه رقم خورده . صبر بر این مصیبت را برای خانواده محترم یوسفیان ، به دعا از جان جهان خواستارم. قصه پر از درد و دریغ و حزن خود را به گوش باد صبا که پیک دور افتادگان است می خوانم تا مگر به مزار او رساند:
ای صبا ای پیک دور افتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان
https://www.instagram.com/p/Cpu6GMbuYzF/?igshid=MDJmNzVkMjY=
1.5K viewsedited 14:46