Get Mystery Box with random crypto!

شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۳ جواب | کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص

جواب داد
"...منظورمو واضح گفتم...میخوام باهات بیشتر آشنا شم...بیشتر بشناسمت..."
نوشتم
"...چه لزومی داره؟..."
جواب داد
"...ازت خوشم اومده..."
نوشتم
"...اما مااصلا همو نمیشناسیم..."
جواب داد
"...خب کم کم میشناسیم...اصلا اینطوری بهتره...میتونیم خیلی راحت تر صحبت کنیم و تصمیم بگیریم..."
دیگه نمیدونستم چی بگم...بازم خودش نوشت
"...فکراتو بکن و تا چند روز آینده بهم خبر بده...قول میدم پشیمون نمیشی..."
توشوک بودم
از یطرف دلم میخواست بلاکش کنم
از یطرف هم ازش بدم نمیومد
شخصیت آراز تواین گروه از همه برام جذابتر بود
و الان بااین پیشنهادش خیلی هیجان زدم کرده بود
سه روز گذشت و تمام این سه روز حرفای آراز تومغز من بود و از جلو چشام کنار نمیرفت
دیگه هیچ پیامی نداده بود
حتی توگروهم که حرف میزدیم خیلی عادی بود
انگار که هیچ پیشنهادی نداده...
گاهی شک میکردم که واقعا اون حرفارو زده و میرقتم باز پیاماشو چک میکردم...
سرمو روی میز گذاشتم...
چشمامو بستم...
هیچی نمیشه...
فقط بیشتر باهم حرف میزنین
یه تجربه میشه برات...
حتی شاید ارتباط با جنس مخالف رو برام راحتتر کنه
حالا که قرار نیس نه سرقراری بریم و نه دیداری داشته باشیم
دیگه برای من چی ازاین بهتر میتونه باشه؟
از پشت گوشی که نمیتونه بهم تجاوز کنه...
هروقتم حس کردم دیگه نمیتونم ادامه بدم بلاکش میکنم و تمام....
گوشیمو برداشتم
وارد صفحه چت آراز شدم و قبل ازاینکه از تصمیمم پشیمون شم براش نوشتم
"...سلام...من پیشنهادتو قبول میکنم..."

برای خواندن این رمان میتونید از طریق باغ استور اقدام کنید
https://t.me/BaghStore_app/741