Get Mystery Box with random crypto!

شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۲ پیام | کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص

پیامو خوندم ولی نمیتونستم جوابی بدم
نمیخواستم بفهمن که من انقدر خام و بی تجربه ام
امااصلا نمیدونستم چی بگم...
درنهایت فقط نوشتم
"...نه من چیزی به ذهنم نمیرسه..."
بعدم سریع آف شدم و گرفتم خوابیدم
اما چه خوابی...
همش خوابای الکی میدیدم
صبح باخستگی بیدار شدم
باید میرفتم دانشگاه بعدشم کلاس طراحی داشتم
بااین حجم خستگی روز شلوغی داشتم
سریع لباس پوشیدم و یه آژانس گرفتم و کل مسیر تادانشگاهو خوابیدم
بعد از دانشگاه سریع خودمو رسوندم به کلاس طراحی و تابرگردم خونه غروب شده بود
لباسامو عوض کردم
روی تخت دراز کشیدم و نتمووصل کردم و سریع رفتم سراغ پیامای گروه
انقدر پیاما زیاد بود که نتونستم همه رو بخونم
اون وسط آراز صدام کرده بود
خواستم جواب بدم
اما مامان صدام کرد
گوشیو کنار گذاشتم و رفتم پایین
همه دور میز نشسته بودن و منتظر من بودن
باهم شام خوردیم
من زودتر از همه تموم کردم و به بهونه ی درس خوندن زودتر رفتم بالا
دوباره گوشیمو برداشتم و اینبار پیام آراز رو جواب دادم
منتظر بودم توگروه جوابمو بده
اما توپی وی نوشت
"...سایه میشه بیشتر آشنا بشیم باهم؟..."
دوباره هنگ کر‌دم
دستام یخ کرد
بدون جواب دادن از صفحه چتش اومدم بیرون
چنددقیقه توهمون حالت موندم
تپش قلب گرفته بودم
دوباره نوشت سایه؟ با یه علامت سوال کنار اسمم
از هیجان و اضطراب حس میکردم قلبم داره میاد تودهنم..
بادستای لرزون نوشتم
"...منظورت چیه؟.."
خیلی داشتم سعی میکردم عادی رفتار کنم...

برای خواندن این رمان میتونید از طریق باغ استور اقدام کنید
https://t.me/BaghStore_app/741