Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۹۹ #به_قلم_شهرزاد_فاطمه #کپی_ممنوع به آرومی سوار ماشی | رمان تقدیر عشق




#پارت_۹۹
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع


به آرومی سوار ماشین شدم و حالت تعادلمو حفظ کردم سرم کمی گیج می رفت اما طوری نبود که شک بقیه برانگیخته بشه پس خیالم از بابت مامان راحت بود.
ماشین که وارد خیابون شد حواسم پرت چهره محمد بود که مشغول رانندگی بود.دلم به حالش سوخت امروز قرار بود بهترین روز زندگیش باشه اما حال بد من هم مسبب خیر بود هم تداعی شر.
بدون هیچ فکری گفتم:
من ︎محمد
محمد نیم نگاهی بهم انداخت،نگاهی که پر از شور بود و دلتنگی
محمد ︎جانم؟!
من ︎میدونم تولدتو خراب کردم واسه جبرانش بیا تولدتو دو تایی جشن بگیریم.
محمد ︎تو تولدمو خراب نکردی تو روزمو ساختی بعدشم مگه مهمون نداشتید؟
خواستم ساعت گوشیمو نگاه کنم که دیدم خاموشه ناچار رو به محمد گفتم:
من ︎ساعت چیه
محمد ︎۱۹:۳۰
من ︎خب هنوز دیر نیست که
محمد ︎خب کجا بریم؟
من ︎موافقی بریم خونه؟
محمد ︎اوهوم پس خانوم هوس چیز دیگه ای کردن
من ︎محمد خدا کاش همون طور که یه عقل منحرف بهت داده مثل رشتت یه عقل هندسی بهت میداد من خواستم بدون هیچ مزاحمتی تولدتو جشن بگیریم.
محمد ︎باشه بنده مطیع شما
ماشین رو به گوشه ای روند و به سمت سوپر مارکت رفت و ۱۰ دقیقه بعد در حالی که یه پلاستیک بزرگ پر از خوراکی دستش بود به سمت ماشین اومد.
من ︎محمد این همه؟
محمد ︎والا شما که اجازه نمیدی من بخورمت پس خوراکی میخورم که سیر شم
پوفی کشیدم و گفتم:
من ︎من میگم حامد شبیه کیه نگو به خان داداشش برده
محمد ︎حامد باهات چه شوخی هایی میکرد؟
من ︎خیلی خوب غیرتی نشو بریم خستم
بی حرف ماشینو روشن کرد و به سمت خونه روند.
خونه ای که خاطرات خوشی برام نساخته بود ولی می تونست خاطرات بهتری برام رقم بزنه.
خونه ای که اولین بار محمد منو دعوت کرده بود و بعد از آن بارها با حامد رفته بودم.
یه لحظه یادم اومد ممکنه مامان باباش خونه باشن اونوقت راجبم چی فکر میکنن یه بار با حامد یه بار با محمد؟
من ︎محمد میگم مامان بابات خونه ان؟
محمد ︎آره نترس نمی خورمت خانوم
با چشم غره ای گفتم:
من ︎محمد میگم میخوای نریم؟از مامانت خجالت میکشم من یه بار به عنوان دوست حامد به اون خونه اومدم.
محمد ︎فکر میکنی مامان این مدت نمی دونسته؟خیلی می بخشیدا حامد زیادی با مامان جوره و هر غلطی بکنه مامان خبر داره
سری تکون دادم و هیچی نگفتم یعنی نگاه غمگین اون زن بخاطر این بود که می دونست من مال محمدشم و داشتم برای اذیتش نمایش بازی میکردم؟
بهتر بود به این چیزا فکر نکنم.
تا رسیدن به خونه توی خودم بودم.
وقتی رسیدیم لامپ ها خاموش بود خوشحال از اینکه خانوادش خونه نیستند از ماشین پیاده شدم و همراهش به خونه رفتیم.
محمد ︎بفرمایید مامانم نیست خونه رو خالی کرده قربونش برم افکارش با پسرش سته
من ︎محمد میخوای مزخرف بگی من برم خونه
دستاشو به حالت تسلیم بالا برد و گفت:
محمد ︎بنده تسلیم کاری نمیکنم ولی خودمو می سپرم به دستت
سری از تاسف تکون دادم و هیچی نگفتم بزار حالا که کیفش کوک بود و از با من بودن خوشحال بود هر چی میخواست میگفت.
همین که درو باز کردیم لامپ ها زده شد و کلی برف شادی روی منو محمد خالی شد.
با دستم برف های شادی رو پاک کردم که نگاهم به سه نفر خیره شد.
اولین کسی که دیدم حامد بود که با لبخند شیطونی ابرو بالا می انداخت و بعد مامانش که برعکس همیشه لبخند عمیقی به چهره داشت و پدرش که شرمندگی نگاهشو حس میکردم.
ذوق داشتم انگار همراه محمد من هم سوپرایز شده بودم.
مامانش به سمتمون اومد و هردومون رو بغل کرد.
مارال ︎خوشحالم با هم می بینمتون
پدرش هم لبخندی زد و گفت:
آقا سجاد ︎تولدت مبارک خوشحالم که بالاخره بهم رسیدید از مادرت همه چیزو شنیدم.
فکر میکردم که نسبت به هم رابطه بدی داشته باشند اما محمد با تواضع به سمتش رفت و روی دو زانو خم شد و دست پدرشو بوسید.
حامد ︎خیلی خوب جو رو احساسی نکنید مامان خانوم تحویل بگیر پسر سر به راحت دختر آورده خونه
از خجالت سرمو پایین انداختم که مامانش گفت:
مارال خانوم ︎حامد بهتره عروس و پسرمو اذیت نکنید.
از شنیدن کلمه عروس به وجد اومدم.

سرگرم بریدن کیک بودیم که زنگ خونه به صدا در اومد.
حامد به سمت در رفت و با دیدن تصویری که توی آیفون بود چهرش در هم رفت.
آقا سجاد ︎کیه حامد؟
حامد ︎بابا شیماست
آقا سجاد ︎درو بزن بابا
حامد ︎بابا شیما قرار بود با
آقا سجاد حرفشو قطع کرد و گفت:
این یچیزی بین منو پدرش بوده نه بین اون و محمد
حامد درو زد.حس بدی داشتم می دونستم با دیدن من اتفاق بدی می افته.
من ︎محمد من میخوای برم تو اتاقت تا شیما بره؟
اونقدر محکم نه گفت که جای هیچ حرفی نذاشت.
شیما که وارد شد با دیدن من اخماش توی هم رفت.
مارال خانم ︎خوش اومدی دخترم
شیما ︎خاله این رسم ما نبود
آقا سجاد ︎عمو بهتره بشینی
شیما ︎عمو نیومدم بمونم فقط اومدم بگم محمد مال منه اگر نبود چرا اسمشو روی من گذاشتید اگه نبود چرا من دلبند به احساسی کردید که امروز عذابم بده؟