Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۱۰۳ #به_قلم_شهرزاد_فاطمه #کپی_ممنوع من ︎استاد میشه ا | رمان تقدیر عشق




#پارت_۱۰۳
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع


من ︎استاد میشه این مبحث رو یکبار دیگه توضیح بدید؟
محمد اولش گنگ نگاهم کرد ولی سریع حواسش شد و گفت:
محمد ︎بله خانوم ضیاء لطف کنید یاد داشت کنید اینو تا من مجدد توضیح بدم
بعدم سریع روی صندلی نشست و کتاب و دفترش رو روی میز تحریرم قرار داد.
کاملا حواسم بود که روشا پشت در فالگوش وایساده چون مامان که با وجود مهموناش نمیومد پس روشا بود.هه خانوم معلم بنده معمارم کل هیکلتو میریزم از نو می‌سازم زرنگ تر از این حرفام.
فقط خنده دار ترین قسمت ماجرا محمد بود که تو قالب جدی خودش فرو رفته بود و انگار نه انگار چند لحظه پیش بدن من اسیر نوازشهای اون بود.
محمد ︎ببینید خانوم این مسئله دو تا نکته داره
یک اینکه باید روشهارو به خوبی یاد گرفته باشی مثلا روش دیمتریک که محور ox باید روی خط پایه منطبق باشه این یه نکته و اینکه محور oy باید با خط پایه ما نصف زاویه ۹۰ درجه رو بسازه.
همین طور که به حرفاش گوش میکردم حواسم به دو دکمه باز لباسش شد و نیشم تا بناگوش باز شد که خندش گرفت.لب زد چیه و من با اشاره به سینم بهش گفتم دکمه هاشو ببنده روشا پشت دره
محمد که نمی‌تونست با اشاره باهام حرف بزنه گوشیشو برداشت و برام پیامک زد تو لبای کبودتو تو آیینه ببین اونوقت یقه باز من به چشم نمیاد.
با دیدن پیامکش نفهمیدم چطور بلند شدم و سمت آیینه رفتم.با دیدن لبای کبودم هینی کشیدم و سریع دست به کار شدم.محمد که به ظاهر به فک زدنش ادامه می‌داد و منم تند تند به وسیله کرم پودر و رژ ماتم سعی کردم لبمو درست کنم اما زیاد درست نشد.اومدم موهامو مرتب کنم و با کش ببندم که کبودی کنار گردنم مشخص شد دیگه داشت اشکم در میومد.
اعصابم ریخت بهم میدونستم روشا هم پیلس و با وجود دستورات مامان بابا اومده بود تا مثلا بیینه ما چه گوهی میخوریم.کوسن روی تختو برداشتم و پرت کردم سمت محمد.آخ ببین چکارم کردی پسره عوضی یه بار بهت رو دادم بیای اینجا لعنتی.
محمد آروم پچ زد:
محمد ︎چی شده؟
رفتم کنارش و تو گوشش گفتم:
من ︎اینجارو ببین ببینش یعنی بزنم پارت کنما
محمد خندش گرفت و گفت:
محمد ︎چکارم کنی؟
من ︎محمد ببین چکارم کردی؟
محمد ︎دلم خواست مهر مالکیتمو روی بدن خانومم ثبت کنم حالا بزار این فقط از روی لباس بود به بقیه جاها دسترسی نداشتم وگ...
پریدم وسط حرفش و آرومتر از اون کنار گوشش گفتم:
من ︎هر کی ببینتت نمیدونه چه پسر هیزی هستی
محمد ︎تورو می بینم همه چی یادم میره
صدای گوشیم بلند شد و حس کردم سایه کنار در کمی تکون خورد.
خیلی خوب روشا خانوم ادامه بده منم بد حالتو میگیرم.
جواب دادم ساحل بود.
_جانم ساحل!
-خوبی عزیزم کجایی
_خوبم خونم کجا باید باشم
-تو بغل اون محمد لا اله الا الله فاطی مامانت چند بار زنگ زد هر چی میگیرمت خاموشی
_هوفف شلوغش نکنا فقط شارژم تموم شد
-خیلی خوب استراحت کن تا وقتی هم اون خطبه لعنتی بینتون خونده نشده زیاد دور و برش نباش
خندم گرفت نمیدونست بنده تا چند دقیقه پیش تو بغلش بودم.ساحل حس ششمش خوب بود سریع می فهمید دارم چه غلطی میکنم
-گرچه میدونم دارم گِل برات لگد میکنم و تو مرغت یه پای مخصوص به خودشو داره ولی بازم نصیحت میکنم
_چشم پدر ژپتوی عزیزم
-خیلی خوب دیگه قطع کن منم برم به شوهر و بچم برسم
_یه جوری میگی شوهر انگار ۵۰ ساله زنشی
-آخه نمیدونی عشقمون انگار از ۵۰ سال هم رد کرده
_خبه خبه شب جمعه چه حرفا هم میزنه برا من
بی شعوری گفت و قطع کرد.
نگاهم به چهره خندون محمد افتاد که نیمچه لبخندی روی چهرش بود.بی اهمیت بهش دوباره به سمت آیینه رفتم و هر چی کرم پودر و پودر فیکس دم دستم میومد مالیدم بلکه بهتر شه.
حالا با خیال راحت نشسته بودم میدونستم الان یکیشون میاد.سابقه نداشت من معلمم مرد باشه و تنها باهاش بمونم.
محمد ︎فاطمه خانوم میشه یه چیز خنک بیاری من بخورم گلوم خشک شد.
تو دلم گفتم آره بس که منو تف مالی کردی.
توی اتاقم یه فریزر کوچیک بود که پر از خوراکی و نوشیدنی کرده بودم.
یه پپسی براش باز کردم و گرفتم سمتش و با لحن مسخره ای گفتم:
من ︎بفرمایید استاد
تشکری کرد و گفت:
محمد ︎توی اتاقت فریزر داری؟
چشمامو باز و بسته کردم ینی بلی
و بعد آروم گفتم:
من ︎من خودم خیلی شبا گشنم میشه تازه اگه ساحل هم اون موقع میومد خونمون مثل جارو برقی دائم تو آشپزخونه بود این شد که من این یخچالو تهیه کردم تا هم خودم آسایش داشته باشم هم اون
بزور سعی داشت جلوی خندشو بگیره
دستمو روی صورتش گذاشتم و صورتشو نوازش کردم که یهو در اتاق زده شد.
هول شده خودمو کنار کشیدم و محمد مثل انسان نشست.
من ︎بفرمایید.
روشای حساسم بود.مطمئن بودم من بخوام ازدواج کنم این یه دور باید شوهرمو تست کنه بیینه خوبه بعد من ازدواج کنم انقدر این دختر روی من حساس بود ولی من دور از چشم اونها هر غلطی دلم خواسته بود کرده بودم و حالا پشیمون بودم از اعتماد خانوادم که شکستم.