2022-10-13 08:48:02
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بدترین خاطره ی من مربوط میشه به زمان مجردیم زمانی که ۱۵سالم بود
بعدازکلی تلاش تونسته بودم دل کسی که دوس دارم روبه دست بیارم(کلی تلاشاااا)
باهم حرف میزدیم خاطره میساختیم بهترین روزای عمرم بود،رو ابرابودم
به یکباره متوجه شدم داره ازدواج میکنه
خیلی سنگین بودوهضمش سخت ولی خوب گذشت اون روزا
بهترین نیست ولی اولین خاطره ی خوب زندگیم زمانی بودکه برای اولین باردربرابر همسرم احساس قدرت کردم،بعدازیک ماجرایی ریسمان وابستگی به همسرم روپاره کردم واون جریان برام خیلی قشنگ بود،پربودازاحساس خوب بهترینش امسال بود...یه سری جریانات که باعث شدبه درک عظیم یه سری چیزابرسم وحسی روتجربه کنم که ناب بودمتفاوت وبی نظیربود امیدوارم بتونم یه روزتعرفش کنم
خنده دارخییییلی بوده کدوموبگم؟؟؟
بزارهمین آخریوبگم
آلارم گوشیم رو روی ۶:۳۰تنظیم کردم برای مدرسه دخترم
من درکل عادت ندارم درحالت های عادی نصفه شب ازخواب بیدارشم ولی این باربیدارشدم.....خوب طبق معمول فکرکردم صبح شده همینجوری خواب آلودفقط دقیقه روچککردم دیدم ۳۵هست
باخودم گفتم پس ساعت ۶:۳۵هست ومن ۵دقیقه دیرترازآلارم گوشی بیدارشدم
تندتندصبحونه ی دخترم رودرحدچندلقمه آماده کردم وسریع ازخواب بیدارش کردم
رفت که دست وصورتشوبشوره گفت مامان چراهواتاریکه امروز؟گفتم چون هواابریه گفت فکرنمیکنی زیادی تاریکه گفتم نه وشروع کردم به توضیح دادن گفت مامان چرامن انقدرخوابم میاد گفتم چون دیشب یک ساعت دیرترازشبای دیگه خوابیدی ....خلااااصه
منتظرسرویس نشستیم
گفت مامان سرویسم چراانقدردیرکرده امروز؟گفتم لابدیکی ازبچه هاخواب مونده
وقتی دیدم راحت ده دقیقه الی یه ربع منتظرشدیم وسرویسش نیومدگفتم دوباره به ساعت نگاه کنم یه موقع مدرسه اش دیرنشه
که دیدم ساعت ۲:۸دقیقه اس ساعت بیداریم هم ۱:۳۵نیمه شب بوده نه۶:۳۰
چندبارنگاه کردم گفتم شایددارم اشتباه میکنم دوباره چک کردم وزدم زیرخنده
تواین دوسه روزبه هرکی رسیدم تعریفش کردم،هربارهم مثل سریع اول خندیدم
بابام میگه خداروشکربچه سرویس داشت وگرنه تامدرسه هم می رفتی
6 views05:48