با لبخندِ نرم و نگاهِ نافذِ همیشگیاش، صحنهی زوال را تماشا می | تَکْدِرَخْتْ
با لبخندِ نرم و نگاهِ نافذِ همیشگیاش، صحنهی زوال را تماشا میکرد. چنان دقیق، که انگار متنِ عمیقی را مطالعه میکند. مورچههای ملکهی بالدار، در میان انبوهِ مورچههای کارگر، از لانه بیرون میآمدند. کمی جلوتر میرفتند، و در اولین فرصتِ ممکن، به پرواز در میآمدند. اوج میگرفتند و در فاصلهی سه یا چهار متری از سطح زمین، شکارِ گنجشکهایی میشدند که روی شاخهها کمین کرده بودند. دقت کردم؛ از دهها مورچهی بالدارِ به پرواز درآمده، حتی یکیشان هم جانِ سالم به در نبرد. یک به یک غذای پرندگانِ گرسنه شدند.
پرسیدم: عادلانه است؟ پاسخ داد: کارشان تمام شده بود؛ لانه دیگر نیازی به آنها نداشت. شکار شدن، آخرین رسالتِ مورچههاییست که بالِ پرواز دارند. پرسیدم: چگونه توانستهای عشق به زندگی و بیرحمی نسبت به آن را در خودت جمع کنی؟ چگونه میتوانی هم شوقمندانه و مشتاق زندگی کنی، و هم آمادهی کوچ کردن و رها کردن باشی؟!... نگاهش را به مورچههای کارگری دوخته بود که بعد از بدرقهی مادرانشان به دیارِ مرگ، به لانه باز میگشتند. آرام گفت: همهچیز و همهکس را دوست میدارم؛ ولی وابسته نمیشوم...
پرسیدم: مگر میشود این دو را از هم جدا کرد؟ دستش را روی پیشانیاش گذاشت و در حالی که هجرتِ گنجشکهای شکارچی را نگاه میکرد، پاسخ داد: من به قانون اساسیِ طبیعت ایمان دارم: "اساسِ جهان بر بیثباتی است." اندیشیدن به "استمرار و دوام"، #وابستگی میآورد. میدانی چرا آدمها وابسته میشوند؟... کمی سکوت کرد، و بعد ادامه داد: چون از دلتنگی و حسرت میگریزند. و همین تقلا برای گریز، و یا نبرد با #غم و #حسرت است که آنها را وابسته میکند. آدم اگر غمِ فراق را مانند ذوقِ وصال دوست بدارد، هرگز وابسته نخواهد شد، بیآنکه ذره ای از اشتیاقِ وجودش کاسته شود. آدمها با حسرت و غم میجنگند. میخواهند همیشه در نشاط باشند. به همین خاطر است که وابسته به محرکهای نشاطبخش میشوند.
فرار از دلتنگیستکهما را وابسته به بهار میکند. من دلتنگی برای بهار در دلِ زمستان را به اندازهی خودِ بهار دوست میدارم. دلتنگی هم لذتبخش است. قریحهی آدم را جلا میدهد. ذوق را نازک میکند و... من به استمرارِ خورشید نمیاندیشم؛ چرا که روزها از آفتاب لذت میبرم، و شبها از فراقِ آفتاب... بر همین مبناست که از بیثباتی و بیدوامیِ جهان در رنج نیستم... به همین خاطر است که دوست میدارم، ولی وابسته نمیشوم...