این نیز بگذرد؟! هرچند گاهی بر ناپایداری شادکامیها نیز دلالت | تَکْدِرَخْتْ
این نیز بگذرد؟!
هرچند گاهی بر ناپایداری شادکامیها نیز دلالت دارد، اما غالبا معنای صبر بر غم و رنج را در ذهن تداعی میکند. یعنی خودت را نباز! "در گردش گیتی، رسد روزی، به پایان هر غمی"...
من مدتهاست که با این جمله به مشکل خوردهام. این نیز بگذرد؛ آن نیز بگذرد؛ همین و همان نیز بگذرد... که چه بشود؟! هیچ! همینطور بیهوا بگذرد تا بمیریم و برایمان فاتحه بخوانند...
کوزهگر میگفت: رنجها، معلّمان سختگیرِ زندگیاند. میآیند تا درسهایی را که نیاز داری، یاد بدهند و بروند. نخواه که بگذرند؛ با شجاعت سر کلاسشان بنشین و آنچه را بر تختهی زندگیات مینویسند، مشتاقانه فرابگیر... این معلمان تا درسشان را ندهد، نخواهند رفت؛ دوباره باز خواهند گشت، در حالی که تو، چون شاگردی خیرهسر که به چیزی جز بازیگوشی نمیاندیشد، ماتمزده تکرار میکنی: "این نیز بگذرد!"... یعنی امیدواری که معلم زود برود تا فصلِ بازیگوشی آغاز شود...
کماکان معتقدم، زندگی فرصتیست برای تماشا، برای جلا یافتن، برای صیقل خوردن... و این آموزگاران، سمباده به دست میآیند تا نقرهی ماتِ ما را جلا دهند و تماشا را میسّر سازند.
میگویید من گرفتارِ #طرحواره فضیلتِ رنجم؟! کاملا راست میگویید؛ من برای رنج، فضیلت قائلم. فضیلتی در حدّ یک استادِ کاربلد و سختگیر... ولی خواهش میکنم به فکرِ درمانم نباشید! من، رنجِ معنایافته را بسیار بیشتر از بیرنجی میپسندم... کرم ابریشمی که مصیبتِ تقلا در درونِ پیله را برنتابد، پروانه نخواهد شد؛ و عقابی که دردِ افتادن از صخره را نپسندد، اوج نخواهد گرفت...
دست روی دست نگذاریم؛ بیایید انتظار منفعلانه و ماتمزده برای عبورِ از #رنج را برای همیشه رها کنیم؛ و شجاعانه پای درسِ این استادِ گرانقیمت بنشینیم... این نیز بگذرد؟!... که چه بشود؟!... هیچ! استادِ نقرهکارِ جلا دهنده برود تا فصلِ خوشباشیهای نافرجام در جهانی مات و کدر آغاز شود... فراموش نکنیم، اگر آرمانی بلندپروازانه برای تماشا را در سر میپرورانیم، استادی از پی استادی، و معلمی از پی معلمی خواهد آمد که تماشا را بیاموزد... نخواهیم که بگذرد؛ آستینِ همت بالا بزنیم و مشتاقانه فرا بگیریم...
این بدان معنا نیست که خود، رنج را بیافرینیم؛ بلکه به این معناست که وقتی آمد، درسهایش را قدر بدانیم...